دههها مقاومت: داستان هولناک شکنجه یک زن در دوران شاه، پرده از تاریخ تاریک ایران برمیدارد

گزیده مقاله ای از هالی مککی- سایت هات ایر
پاریس، فرانسه – پنجاه سال بعد، فعال ضد رژیم ایران، عزیز رضایی، هنوز جای زخمهای شکنجه را بر کف پاهای نحیفش همراه دارد. با این حال، سالهای آزار و زندانی سیاسی این زن ۹۶ ساله، نه از مشت آهنین آخوندها، بلکه از سلف آنها، محمدرضا شاه پهلوی، سرچشمه گرفته است؛ واقعیتی که زیربنای دورانی از ایران را آشکار میکند که اغلب در تاریخ بهعنوان سنگر آزادی و پیشرفت رمانتیزه شده است.
عزیز از آپارتمان کوچکش در حومه پاریس به من میگوید: «ایران جای زیبایی بود – اما فقط برای ثروتمندان، نه برای اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان، و این داستان انقلاب بود. و تنها یک حزب وجود داشت – هیچ اپوزیسیونی نمیتوانست وجود داشته باشد».
عزیز، که با نام زهرا نوروزی در سال ۱۳۰۸ در تهران بهدنیا آمد، در چهارده سالگی ازدواج کرد و اولین فرزند از ۹ فرزندش را بهدنیا آورد؛ پسری به نام حسن که اندکی پس از تولد بر اثر ذاتالریه درگذشت.
با این حال، این تراژدی تنها آغاز آنچه در پیش بود، محسوب میشد.
به گفته رضایی، درد و رنج ملت او در اوایل دهه ۱۹۵۰ با سرنگونی مهندسی شده توسط غرب اولین نخستوزیر منتخب دموکراتیک ایران، محمد مصدق که صنعت نفت ایران را ملی کرد، آغاز شد. این اقدام همراه با دیگر سیاستهای ملیگرایانه و ترس غرب از کمونیسم، منجر به کودتای ۱۳۳۲ شد که توسط سیا و ام.آی.سیکس با نامهای رمز آژاکس و عملیات بوت حمایت شد و مصدق را سرنگون کرد و شاه را بهعنوان تنها قدرت بهجای یک رهبر نمادین بازگرداند.
عزیز به یاد میآورد: «سپس پسرم احمد ، در دبیرستان، به فعالیتهای علیه رژیم شاه مشغول شد و آن زمان بود که زندگیمان واقعاً تغییر کرد».
در سالهای پرآشوب بعدی، عزیز در مجموع سه پسر و دو دختر را بهدلیل سرکوب رژیمهای ایران از دست داد؛ چهار نفر در دوران شاه و یک نفر در دوران آیتالله. نیروهای شاه همچنین یک داماد او را کشتند، همانطور که آخوندها این کار را کردند.
جرم آنها؟ عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران، گروه اپوزیسیونی که در سال ۱۳۴۴تشکیل شد. شاید مهمترین تخلف دوران شاه، ایجاد و نظارت بر نیروی پلیس مخفی ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) بود که پس از تثبیت قدرت او شکل گرفت. این نیروی امنیتی داخلی قدرتمند، بهطور وحشیانهیی بر کسانی که بهعنوان مخالف سیاستهای رسمی یا غیررسمی دولت تلقی میشدند، سرکوب میکرد.
پس از ماهها شکنجه و فرار نهایی از زندان، پسر عزیز، رضا، در ۲۵خرداد سال ۱۳۵۲ در درگیری خیابانی با ساواک کشته شد و پسر دیگرش احمد هجده ماه پیشتر در شرایط مشابهی به قتل رسید. در سال ۱۳۵۴، دخترش صدیقه نیز هنگام تلاش برای فرار از دستگیری توسط ساواک به ضرب گلوله کشته شد. عزیز اذعان کرد که بهنوعی، پذیرش این واقعیت که فرزندانش دیگر هرگز مجبور به تحمل وحشیگری زیر دست ساواک نخواهند بود، آسانتر بود.
به گفته چهرههای اپوزیسیون، از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷، دوران سلطنت شاه در ایران با اقدامات سختگیرانهیی برای سرکوب مخالفتهای سیاسی مشخص شد. هزاران مخالف سیاسی شکنجه یا اعدام شدند و اصلاحاتی مانند حق رأی زنان، مسلمانان سنتی را بیگانه کرد.
به گزارش عفو بینالملل، این فضای ترس حتی به دانشجویان ایرانی در خارج از کشور نیز گسترش یافت، زیرا ساواک تعداد نگرانکنندهیی از مأموران را برای جاسوسی از حدود ۳۰,۰۰۰ دانشجوی ایرانی در ایالات متحده اختصاص داد، که نشاندهنده پارانویای شاه و میزان تلاش او برای کنترل هرگونه اپوزیسیون بالقوه بود. گزارشهای عفو بینالملل همچنین به شکنجههای غیرقابلتصوری توسط ساواک اشاره داشت – از شوک الکتریکی و پمپاژ آب جوش به رکتوم تا تجاوز با بطری شکسته و کشیدن ناخنها و دندانها.
علاوه بر این، پس از سال۱۳۵۱، افرادی که بهعنوان زندانی سیاسی محسوب میشدند، به دادگاههای نظامی مخفی برده میشدند، جایی که گناه یا بیگناهی تنها بر اساس شواهد گردآوری شده توسط ساواک تعیین میشد و متهمان حق داشتن وکیل نداشتند.
یک استثنا پسر عزیز، مهدی ، بود که در ۱۳۵۱ دستگیر شد.
عزیز که از یادآوری خاطره دیدن پسرش در این وضعیت به خود می پیچید، گفت: «او را روی یک نیمکت میخواباندند و زیر آن را گرم میکردند، بهطوری که فلز داغ میشد و پوستش را میسوزاندند. آنها ناخنهایش را هم کشیدند».
گزارشهای عفو بینالملل تأیید کرد که چنین روشهایی استفاده میشد.
عزیز ادامه داد که پس از سه ماه، مهدی ساواک را فریب داد تا محاکمهاش را علنی کند – اتفاقی نادر – و قول داد که علیه مجاهدین خلق صحبت کند، که خوراک مطلوبی برای رژیم فراهم میکرد. اما او درست برعکس عمل کرد: او رفتار وحشتناک با خودش و تعهد خود به دفاع از مردم بیبضاعت در کشوری که با تجملات تکاندهنده اداره میشد، را فاش کرد. روزنامهنگاران خارجی نیز در میان حضار بودند – که این موضوع دولت شاه را بیش از پیش خشمگین کرد. مهدی بنابراین متحمل رنجهای شدیدتری شد.
عزیز به یاد میآورد در آخرین بار که پسر نحیفش را در آغوش کشید، به او گفت: «خدا پشت و پناهت باشد و من به تو افتخار میکنم». مهدی بعداً تیرباران شد. او ۱۹ سال داشت.
خانه عزیز بهنوعی به مرکزی برای همه خانوادههایی تبدیل شد که عزیزانشان توسط نیروهای شاه زندانی یا کشته شده بودند و امید و آرامش جمعی را فراهم میکرد. علاوه بر این، کل خانواده عزیز در دوران شاه پشت میلهها بودند، از جمله خود او که از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ توسط ساواک زندانی شد. با تحمل شلاقهای مکرر و آویزان شدن از مچ پاها، حبس انفرادی و محاکمهیی مخفیانه که در نهایت به سه سال زندان منجر شد. همسرش نیز همزمان بازداشت شده بود.
عزیز به یاد میآورد: «نگهبان چکمهاش را در دهانم میگذاشت و روی گردنم میایستاد و خفهام میکرد.» او پاهای برهنهاش را که هنوز پر از زخم است، نشان میدهد. «فریادهای افرادی را که اعضای بدنشان – بهویژه انگشتانشان – قطع میشد، میشنیدم. آنها (نگهبانان) ما را کتک میزدند و از پاهایمان آویزان میکردند و سپس مجبورمان میکردند روی زمین یخزده بدویم تا تورم کاهش یابد تا دوباره بتوانند ما را بزنند»…
شاه در مصاحبهها اغلب همه فعالان سیاسی زندانی را تروریست توصیف میکرد و استفاده از شکنجه در کشورش را انکار نمیکرد. در مصاحبهیی در سال ۱۳۵۵ با لوموند، او شکنجه را با این ادعا که این روشها، از جمله تکنیکهای روانشناختی برای استخراج حقیقت، از اروپاییها آموخته و اقتباس شدهاند، توجیه کرد…
با این حال، شهادت عزیز از شکنجه و زندانی شدنش، بینش نادری را درباره آنچه فعالان بهعنوان دورانی از نقض شدید حقوق بشر در ایران توصیف میکنند، ارائه میدهد که اغلب تحتالشعاع رژیم بعدی که به همان اندازه وحشی است، قرار گرفته. او کشوری را به یاد میآورد که در آن آزادی بیان وجود نداشت، که در نهایت او – و بسیاری دیگر از ایرانیان – را به پیشگامی در انقلابی سوق داد که به سرنگونی شاه از قدرت منجر شد.
اما، دولتی که در ۲۲بهمن ۱۳۵۷ موفق به تشکیل اولین جمهوری اسلامی جهان شد، بهسرعت امیدهای زندگی بهتر را نابود کرد…
در یک مورد به فاصله کوتاهی بعد از کودتا، عزیز – که چهرهیی مادرانه در محافل تهران بود – به خانه آیتالله تازه بهقدرت رسیده دعوت شد. او ادعا میکند که مردان اطراف او میخواستند از پلیس مخفیای که پسرانش را کشته بود «انتقام» بگیرند، که او بهدلیل عدم اجرای محاکمه عادلانه با آن مخالفت کرد. به گفته او، خمینی چهرهای سنگی به خود گرفت و چیزی نگفت.
برای عزیز و خانوادهاش، کار دوباره از نو آغاز شد. تا سال ۱۳۵۹، رژیم جدید شروع به بازداشت و اعدام گسترده اعضای مجاهدین خلق کرد. در ۱۹بهمن۱۳۶۰، دختر ۲۰ سالهاش آذر، که شش ماهه باردار اولین فرزندش بود، در حمله سپاه پاسداران همراه با هجده نفر دیگر کشته شد…
مجاهدین خلق – که اعضای آن اکنون عمدتاً در فرانسه و آلبانی در تبعید هستند – همچنان سازمان «تروریستی» شماره یک در رادار تهران هستند، زیرا به ترویج سرنگونی دولت آیتالله خامنهای ادامه میدهند…
با این حال، برای بازماندگانی مانند عزیز، به نظر میرسد که جامعه بینالمللی عملاً به این وحشتها در دوران شاه و آیتالله چشم بسته است…
اما در سالهای پایانی زندگیاش، او همچنان نمادی تسلیمناپذیر از مقاومت است – به امید تغییر واقعی پایبند مانده است.
عزیز قسم خورد: «خمینی وارث بلامنازع شاه بود، و جنایاتی که شاه ناتمام به جا گذاشت را تمام کرد. آنها یکی هستند. اگر قدرتهای غربی از حمایت این رژیم دست بکشند، از بستن چشمهایشان به سوءاستفادههای آن در داخل و خارج از کشور خودداری کنند، تغییر رخ خواهد داد. جنبش برای آزادی ایران نمرده است. قوی است، زنده است، و ما به پیش میرویم».
هالی مککی روزنامهنگار بینالمللی متمرکز بر جنگ و مسائل بشردوستانه و نویسنده کتابهایی از جمله «فقط برای زندهها گریه کن: یادداشتهایی از داخل میدان نبرد داعش»، «افغانستان: پایان حضور آمریکا و ظهور حاکمیت طالبان» و «همسر دیکتاتور» است.
- برچسبها:سازمان مجاهدین, قیام ایران, مبارزه, مجاهدين