تنها یک صدا، در اعماق خفته تاریخ بیپاسخ باقی ماند: صدای زنان
از سخنرانی مریم رجوی در سالن ارلزکورت لندن– اول تیر ۱۳۷۵
دیرپاترین ستم تاریخ
زنان، نخستین سرکوبشدگان تاریخاند که باید علاوه بر تحمل ستم سیاسی و ستم اقتصادی ـ اجتماعی، کفاره «گناه» زن بودن را هم بدهند. اگر زنان نیمی از کل انسانهای روی کره زمین هستند، پس ستم جنسی و فرهنگ مبتنی بر آن، به گونهیی بلافصل، بر روی نیمه دیگر ـ یعنی همه مردان ـ نیز بازتاب دارد و مرد را هم دربند و آلوده نگه میدارد. یعنی که آزادی قطعی و نهایی فرد و اجتماع انسانی در گرو آزادی زن سرکوبشده است و اعمال تبعیض و ستم جنسی، همه پهنههای دیگرِ وجود و فعالیت انسانی را درمینوردد و در آنها تأثیر میگذارد. شاعر بزرگ ایران، سعدی، چه خوب گفته است که:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی بهدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تاریخ از بردگان بسیار یاد کرده و برای جشن و سرورهایی که به سبب آزادی آنها بهپا میشد، فراوان سخن گفته است. اما از «بردهه بردهها» که دردمندترین و ستمکشترین بخش اجتماع انسان است، کمتر صحبت شده است. و ما امروز جمع شدهایم تا صدای گمشده در آوار قرنها و هزارههای سرد و خاموش را به گوشها برسانیم: صدای زنان؛ صدای سرکوبشدگان.
تاریخ بشر از یکسو، تاریخ دستیافتن به آزادی است، اما از سوی دیگر، تاریخ غمانگیز ستمهاست. اگرچه آدمی توانست خودش را از اسارت مطلق طبیعت بهتدریج رها کند، اما خیلی زود به اسارت همنوع خود درآمد. و بدین ترتیب تاریخ با ستم انسان بر انسان آغاز شد. درتراژدی بزرگ بردگی، که نرونها و فرعونها آن را کارگردانی کردند، صدای سرکوبشدگان در صفیر تازیانهها گم شده بود. آنچه بود، صدای زنجیرها بود و عصر سیاه بردگی که تا مغز استخوانها رسوخ کرده بود.
آیا انسان تا ابد محکوم این سرنوشت کور خواهد ماند؟ پاسخ را مردم، آن روز در ناصریه و سرزمینهای نزدیک آن از مسیح شنیدند که چنین میخروشید: «مرا فرستاد تا شکستهدلان را شفا بخشم و…کوبیدگان را آزاد سازم».
پیام مسیح، ترجمان روشن این تقدیر هستیشناسانه بود که «میتوان و باید بر اسارت و بردگی شورید».
قیام اسپارتاکوس هم بیتردید از این باور نشأت میگرفت که اسارت، هرگز ابدی نیست و آزادی سرانجام دستیافتنی است. اگرچه او و یارانش میدانستند که حداقل برای آنها آزادی جز بر بالای صلیبها متصور نیست. اسپارتاکوس در آستانه آخرین نبرد، خطاب به یارانش گفت:
«ما راههای درازی با هم آمدیم و جنگهای بسیاری کردیم. اما اکنون، بهجای اینکه به سرزمینمان برویم، باز هم باید بجنگیم. شاید برای ما صلح و آرامشی در این دنیا وجود نداشته باشد. اما من قطعاً میدانم که ما آزاد هستیم».
روز بعد «از رم تا کاپوا ششهزار برده به صلیب کشیده شدند». این بهای آزادی بود. ولی از آن پس، صدای سرکوبشدگان، فریادی شد که در همهجا طنین انداخت و پایان عصر بردگی را نوید داد.
آری، جریان تاریخ اگر چه با ستم و رنج و خون همراه بود، اما در نهایت امر، جز سرگذشت شیرین و شکوهمند رهایی نیست. روزگاری دنیای ما عرصه تاخت و تاز جبارانی چون آتیلا، چنگیز و هیتلر بود، اما در دوران سلطه شعور و آگاهی، همبستگی تمدنها و مناسبات نوین ملتها راه را بر چنین گردنکشانی بسته است. تاریخ هیچگاه از پویش نمانده و بشریت، با جدال مستمر علیه تمامی موانع حریت، خود را از اسارت مناسبات کهن اجتماعی و اقتصادی رها ساخته و به پیش تاخته است.
با این همه، یک صدا، و تنها یک صدا، در اعماق خفته تاریخ همچنان بیپاسخ باقی ماند: صدای «برده بردهها»، صدای زنان، صدای تحملکنندگان زشتترین نوع ستم. ژرفای ستم جنسی چندان بود که کسی وجودش را باور نداشت. ستم جنسی «ستم» شمرده نمیشد، گویی طبیعت زندگی برای زنان طور دیگری نمیتوانست باشد:
«من یک زنم
زنی که از آغاز،
با پای برهنه،
عطشِ تند زمین را
در پی قطرهیی آب درنوردیده است».
زنان در حقیقت دو بار به بردگی رفتند: یکبار بهخاطر زن بودن و یکبار به همراه دیگر بردگان،
دیگر سرکوبشدگان؛ به همراه تمامی انسانهایی که در تمام طول تاریخ به اسارت و بهرهکشی کشیده میشدند. آری پای زنان را در همه زنجیرهای اسارت میتوان دید و صدای سرکوبشدگان را در فریاد پنهانشان میتوان شنید.
وقتی سیمون دوبوار ریشه دیرینه ستم را از اعماق خاموش تاریخ بیرون میکشید، میگفت: «همه طبقات اجتماعی تحت ستم، زمانی نبودهاند، آنها بعداً بهوجود آمدند، ولی زنان پیوسته بودهاند. آنها به سبب ساختار فیزیولوژیک خود زن هستند. اما طنین خودبهخودی زن در گوش مرد آهنگی دشنامگونه دارد و در ذهن او آمیزهیی از بهرهوری جنسی و تحقیر است».
داستان زن، تراژدی ناپیدای ستمی است که تاروپود زندگی و تمام هستی او را درنوردیده است. رشتهیی که زنان را به ستمگران همیشگیشان پیوند میدهد با هیچ رشته دیگری قابل مقایسه نیست. این اولین بردگان روی زمین حتی در خواب هم به نفی و حذف ستمگران خود نمیپردازند و تراژدی وقتی به اوج خود میرسد که آنها گمان میکنند این اسارت ازلی و ابدی است.
زنستیزی آخوندها
اما وضعی از این دردناکتر هم وجود دارد و آن تراژدی زنان در میهن اسیرم ایران است. در حاکمیت آخوندهای ضدبشر که نهتنها زن را برده ازلی و ابدی میدانند، بلکه هویت انسانیش را هم نفی میکنند.
و راستی مگر میشود از زنان و جنبش برابری صحبت کرد، اما از ارتجاع و بربریت زنستیز حاکم بر ایران سخن نگفت؟
اوج پلیدی آخوندهای ضدبشر این است که جنایتهای زنستیزانه و دعاوی ارتجاعی خود را به اسلام نسبت میدهند، درحالیکه این جنایتها و دجالگریها فقط و فقط برای حفظ قدرت و ادامه حکومت است.
آری، زن ایرانی در برابر چنین هیولایی به مقاومت برخاسته است؛ هیولایی که از اعماق قرون سر برآورده و بقایش به زنستیزی و آپارتاید جنسی وابسته است؛ هیولایی که فقط دشمن مردم ایران نیست، بلکه با بشریت سر جنگ دارد.
راهگشای جنبش برابری
نکته دیگری که میخواهم در اینجا بر آن تأکید کنم، این است که پیشتازی زنان در مبارزه با ارتجاع و بنیادگرایی، بهطور مضاعف در خدمت جنبش هوادار برابری و ریشهکنی ستم جنسی است. چرا که، راه ارتقا و جهش جنبش هوادار برابری، پیوند آن با یک جنبش مترقی سیاسی است. چرا که، بدون مشارکت زنان در قدرت سیاسی، بدون حضور زنان در رهبری و تصمیمگیریهای کلیدی اجتماعی، بدون نقش جدی و برابر آنان در مدیریت اقتصادی و بدون مداخله زنان در سیاست بینالمللی، صحبت از برابری زن و مرد مفهومی ندارد. برابری واقعی وقتی تحقق مییابد که زنان در بطن اصلیترین مبارزه روز، مسئولیتهای کلیدی بهعهده بگیرند.
ضرورت رهبری زنان
علاوه بر این، برای واژگونی نظام تبعیض جنسی و تغییر بنیادین در سیاستهای آن، زنان باید برای یک دوران، هژمونی سیاسی را در دست بگیرند. هدف و مضمون هژمونی زنان، تضمین برابری و ریشهکن کردن ستم جنسی است، نه تعویض مردسالاری با زنسالاری. از همینرو، تمامی الزامها و تمامی پیامدهایش، درست بهعکس نظام کنونی، خصلتی رهاییبخش دارد و فوران نیروهای آزادشده در اثر رفع این ستم، میتواند بنبستهای امروز جامعه بشری را بگشاید و نظامی نوین را در تمامی مناسبات انسانی چه در درون جوامع و چه در سطح بینالمللی شکل دهد.
به این ترتیب، زنان نشان خواهند داد که اگرچه خود در طی قرون و اعصار، با سهمگینترین ستم تاریخ مواجه بودهاند، ولی اینک در عصر شکوهمند رهایی زن، صدای همه سرکوبشدگان تاریخ را به اوج میرسانند.
بله، امروز، صدای زنان، یعنی صدای سرکوبشدگان؛ صدای بچههایی است که از حداقل حقوق و شرایط رشد محرومند، صدای فقیران و دردمندانی است که در فقدان ابتداییترین نیازمندیهای مادی و معنوی یک زندگی انسانی مینالند ولی صدایشان به گوش هیچکس نمیرسد.
بله، اکنون نوبت زنان است که علیه تمامی اَشکال ستم بهپاخیزند.
بهپاخیزند و با پایان دادن به ستم و نابرابری جنسی، انسان (زن و مرد) را با هویت انسانی خود یگانه کنند؛ بهپاخیزند و جامعه انسانی را حیاتی نو بخشند؛ بهپاخیزند و بنیاد تمامی ستمها را براندازند: «فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند».
- برچسبها:رژیم ایران, زنان, زندان, زنستیزی, سركوب