زن، بنیادگرایی و اسلام – سخنرانی مریم رجوی در دیدار با گروهی از زنان روشنفکر
پیشگفتار
هنوز زنان، در سراسر جهان، صرفاً به دلیل زن بودن، از تبعیضها و ستمهای بسیاری رنج میبرند.
این رنج در جوهر خود برای همه ما یکسان است. اما، بدون تردید، ما زنان گامهای بلندی به جلو برداشتهایم. از همینرو، ابتدا میخواهم به دهها هزار زن شهید و اسیر سرفراز مقاومت ایران و هزاران زنی که قربانی خشونت و ترور مرتجعان در سایر کشورها شدهاند و به همه زنانی که برای برابری زن و مرد مبارزه کردهاند؛ با تمام قلبم ادای احترام کنم. آنها باعث شدند که ما امروز مبارزهمان را از صفر شروع نکنیم. امروزه، مسائل عمدهیی مانند صلح، دموکراسی و توسعه اقتصادی و اجتماعی با مسأله زن گره خورده است و همه این مسائل شایان تحقیق و بررسی است. اما موضوع بحث ما، برابری زن و مرد در اسلام است که با توجه به چالشهایی که در ایران و در همه کشورهای اسلامی و نیز در میان مسلمانان سایر کشورها جریان دارد، طرح آن ضروری بهنظر میرسد.
صحبتم را با یادآوری چند واقعیت واضح درباره نابرابریها و ستمی که زنان از آن رنج میبرند، شروع میکنم و سپس به موضوع اصلی میپردازم. آمار ملل متحد نشان میدهد که در سال ۹۴ مشارکت زنان در پارلمانها تنها ۱۰درصد بوده است و در سطح وزارت ۷/۵ درصد. به قول خانم ادیت کرسون، نخستوزیر اسبق فرانسه، «مدل پذیرفته شده قدرت در میان سیاستمداران، مدلیاست مردانه؛ رئیس، یک مرد است. وانگهی، در این دیدگاه، اندیشه طرفداری از زنان تفکری بسیار کوتهبینانه محسوب میشود…» اما در زمینه مدیریت در بخش اقتصادی، وضع از این هم بدتر است. یک سقف شیشهیی سراسر دنیا را فراگرفته است. در این بخش، حداکثر ۱تا ۲درصد از مدیران عالیرتبه زن هستند. اما بهای بیکاری را زنان بیشتر از مردان میپردازند. متوسط حقوق زنان در ازای کار مساوی، کمتراز ۷۵ درصد حقوق مردان است و در مواردی این رقم به ۵۰ درصد کاهش مییابد.
این، در حالیاستکه براساس گزارش مللمتحد، در سال ۹۴ زنان ۱۱هزار میلیارد دلار بابت کار نامرئیشان به اقتصاد جهانی کمک کردهاند. از سوی دیگر خوب است بدانیم که ۷۰ درصد فقیران دنیا زن هستند. مسأله نگرانکننده دیگر، دست و پا زدن زنان بین کار، خانه و فرزند است. ایجاد سازگاری بین زندگی خانوادگی و زندگی شغلی، تلاش طاقتفرسایی است که زنان هر روز بهای آن را میپردازند. در عین حال اعمال خشونت نسبت به زنان، به اشکال حاد در جامعه و خانواده بیداد میکند.
بازتاب این وضعیت، منفعل شدن خود زنان در برابر این شرایط و خالیکردن صحنه است. سوال این است که چرا زنان حذف میشوند و چرا بهحذف خود تن میدهند؟ در پاسخ به این سئوال، من این نقطهنظر خانم سیمون دوبووار را تأیید میکنم که داستان زن، نفس زنبودن اوست. اگر او را حذف میکنند، اگر او خود را حذف میکند، اگر دچار بحران هویت است و خود را باور ندارد و اگر «جنس دوم» یا «دیگری» تلقی میشود، همه و همه، از همین واقعیت پایهیی نشأت میگیرد که او را، همواره، قبل از هر چیز زن دیدهاند و نه انسان؛ زن، یعنی فعلپذیر و لاجرم مدافع.
شما اگر در تاریخ هم کاوش کنید، به وضوح خواهید دید که اگر زن تحقیر و سرزنش شده یا اگر ستایش و تقدیس شده، هر دو بهخاطر زنبودنش بودهاست و بس. پس، باید گفت که درد اصلی ایناست که زن را به «زن بودن او» میشناسند و او هم خود را همینطور میبیند. این دور و تسلسل کاهنده، محصول تبعیض جنسی است که زن را به بند کشیده است. البته، نظام مردسالار بهرغم مقاومتهایش، گام بهگام در حال عقبنشینی است. اما در همین شرایط یک نیروی ارتجاعی خشن و سرکوبگر بهنام بنیادگرایی، با ویژگی زنستیزی، سربرآورده که همه رهاوردهای تمدن، بهویژه دستاوردهای زنان را تهدید میکند. آنها بهنام اسلام برابری زن و مرد را نفی میکنند. کافی است به سندی از رژیم بنیادگرای حاکم برایران اشاره کنم که به نقد و بررسی «کنوانسیون رفع تبعیض نسبت به زنان» اختصاص دارد و توسط شورای انقلاب فرهنگی رژیم در آستانه چهارمین کنفرانس جهانی زنان در پکن تهیه شده است. این سند کنوانسیون رفع تبعیض را «یکی از کارهای متمرکز و ریشهیی سازمان ملل»، برای تحقق بخشیدن به «هدفهای استعماری با ماسکی تحت عنوان دفاع از حقوق زنان» توصیف میکند. این سند «روح کلی حاکم بر کنوانسیون» را که برابری زن و مرد است، با اساس رژیم آخوندی مغایر میداند و این گفته خمینی را خطاب به سران رژیم ایران نقل میکند که «از تساوی حقوق (زن و مرد) اظهار تنفر کنید» و اضافه میکند که «مطابق فرموده امام تساوی از جمیع جهات، باعث نابودی احکام الهی و ظلم به زن است و حضرت امام گوینده آن را تهدید به تکفیر نموده است».
اگرچه ستم جنسی وجه مشترک اندیشه همه مرتجعان است، اما در این میان بنیادگرایان وضع ویژهیی دارند. آنها از ستم جنسی نیرو و انگیزه میگیرند و موجودیتشان به آن وابسته است. آنچه ستم آنها را سنگین میکند، آن است که شلاق زدن به جسم، با یک ستم فرهنگی با سوءاستفاده از نام اسلام همراه است. اما بهنظر من ـ که اکنون، بهعمد، ترجیح میدهم جدا از مسئولیت رسمیام در مقاومت ایران، فقط بهعنوان یک زن مسلمان بحث کنم، اندیشه بنیادگرا بهوضوح ضداندیشه اسلامی است. در انتها، نکاتی را از تجربه مقاومت ۱۷ساله زنان ایرانی به بحث اضافه کردهام که با طرح پیشنهاداتمان درباره رهایی زن و الزاماتش تکمیل میشود. بازهم یادآور میشوم که در این بحث، عمد دارم که رودرروی آخوندهای ارتجاعی حاکم بر ایران، از موضع شخصیم، بهعنوان یک زن مسلمان، استدلال کنم.
۱ ـ زنستیزی، دینامیسم بنیادگرایی رفسنجانی، رئیسجمهور رژیم ایران، میگوید: «عدالت به این معنا نیست که هر قانونی وضع شود برای زن و مرد یکسان باشد… تفاوت اندام، قد، خشونت، صدا، رشد و کیفیت عضلات و نیروی بدنی، مقاومت در مقابل مصائب و بیماریها، در زن و مرد، نشان میدهد که در تمامی این زمینهها، مردها تواناترند. اندازه مغز مردها بزرگتر است… این اختلافات در سپردن مسئولیتها، تکالیف و حقوق مؤثر واقع میشود». در اندیشه بنیادگرایان، اصالت با ویژگیهای فیزیولوژیک انسان است. درحالیکه ما، برعکس آنها، براساس منطق قرآن میگوییم که جوهره انسان کارکردهای ویژه انسانی، یعنی آگاهی، آزادی و مسئولیتپذیری است. به همین دلیل، درست برخلاف آنچه رفسنجانی میگوید، هیچ تفاوتی در حقوق، مسئولیتها و تکالیف، بین زن و مرد وجود ندارد. در بنیادگرایی، مرزبندی جنسی به تبعیض جنسی و لاجرم به دشمنی با زن راه میبرد. این، محور دستگاه فکری آنهاست که از آن انگیزه میگیرند و با آن نیروهای خود را بسیج میکنند.
آخوندها با صدور بخشنامه برای تعیین رنگ و مدل لباس زنان یا دادن بیانیه در مورد ممنوعیت خنده زنان یا ممنوع بودن شرکتشان در تماشای مسابقه فوتبال، به نیروهای متعصب خود انگیزه میدهند و این کارها را پیشبرد اسلام وانمود میکنند، چیزی که از نظر ما دقیقاً لطمه زدن به اسلام است. ما هیچگونه محدودیت و تبعیضی را علیه زنان نمیپذیریم. در ایران فردا زنان بهدور از هرگونه اجبار، از تمامی حقوق فردی و اجتماعی برخوردار خواهند بود. این مواد را شورای ملی مقاومت در طرح «آزادیها و حقوق زنان» طی ۱۳ ماده در فروردین ماه ۱۳۶۶ تصویب و اعلام کرده است.
صرفاً برای روشن شدن موضوع و بدون هیچگونه مقایسهیی در محتوا، میتوانم بگویم که کارکرد مرزبندی جنسی برای بنیادگرایی، مانند کارکرد تئوری نژاد برتر برای فاشیسم هیتلری است که به نیروهایش انگیزه میداد و آنها را برای تجاوز به سایر کشورها بسیج میکرد. بهدنبال سرکوب زنان، سرکوب اندیشه و تفکر و برخورد قهرآمیز با آن جزء ضروریات این نظام است.
یک مثال از خود رژیم: خمینی با صدور حکم ضداسلامی قتل سلمان رشدی و همه ناشران و فروشندگان کتابش، به نیروهای متعصب خود که در جنگ سرخورده شده بودند، نوعی دینامیسم و تحرک داد و نظریهپردازان رژیم آن را «نوع جدیدی از قدرت» توصیف کردند. ما این حکم یا فتوای تروریستی را بهعنوان یک حرکت ضداسلامی محکوم کردیم و گفتیم خمینی به این ترتیب بدترین ضربه را به حیثیت اسلام وارد کرده است.
آخوندها چند شهروند ایرانی را که تغییر دین داده بودند، کشتهاند. آنها ازجمله کشیش مهدی دیباج را به همین «جرم» دستگیر و به اعدام محکوم کردند. پس از آنکه، تحت فشارهای بینالمللی مجبور به آزاد کردنش از زندان شدند، او را مخفیانه به قتل رساندند. ما این کارها را فقط جنایت میدانیم و میگوییم قرآن تصریح کرده است که لااکراه فیالدین. بگذارید اضافه کنم که در ایران فردا دین از دولت جداست. در ایران فردا، هرگونه تبعیض در مورد پیروان ادیان و مذاهب مختلف در برخورداری از حقوق فردی و اجتماعی ممنوع است و هیچیک از شهروندان، بهدلیل اعتقاد یا عدم اعتقاد به یک دین یا مذهب، در امر انتخاب شدن، انتخاب کردن، استخدام، تحصیل، قضاوت و دیگر حقوق فردی و اجتماعی مزيت یا محرومیتی نخواهد داشت و صلاحیت مقامهای قضایی ناشی از موقعیت مذهبی و عقیدتی آنان نخواهد بود. هرگونه آموزش اجباری مذهبی و عقیدتی و اجبار به انجام یا ترک آداب و سنتهای مذهبی، ممنوع است و حق آموزش، تبلیغ و برگزاری آزادانه آداب و سنتهای تمامی ادیان و مذاهب و احترام و امنیت همه اماکن متعلق به آنها تضمین میشود. ما در این رابطه نظراتمان را صریحاً اعلام کردهایم و طرح مربوطه را شورای ملی مقاومت در آبان ماه ۱۳۶۴ تصویب و اعلام کرده است.
قبل از آن نیز ما در برنامه خود هرگونه سانسور و تفتیش عقیده را محکوم و ممنوع اعلام کرده بودیم. اما آخوندها در همه ادارهها برای استخدام و در دانشگاهها برای پذیرش دانشجو به تفتیش عقاید میپردازند و کتابها را قبل از انتشار کنترل میکنند. آنها حتی برای تصویرهای نقاشیشده از دختر بچهها در کتابهای درسی، «پوشش اسلامی» و روسری میگذارند. ما همه این روشها را ضداسلامی میدانیم و آنها را سوءاستفاده از دین برای حفظ قدرت تفسیر میکنیم. اما آخوندها بدون استفاده از این شیوهها قادر به ادامه حکومت نیستند. در محور «اعتقادات» دینی آنها، سرکوب زنان و جداسازی و تبعیض جنسی قرار دارد که آن را در زمینه نظری و در کارکرد عملیش، میتوان مطالعه کرد.
زنستیزی در نظرگاه مرتجعان
بهلحاظ نظری، بنیادگرایی اسلامی پایه را تفاوت دو جنس میداند و از آن نتیجه میگیرد که جنس برتر مرد است و زن بردهیی است در خدمت مرد. یکی از اعضای مجلس آخوندها میگوید: «زنان باید قبول کنند که مردان بر آنان حاکم هستند و دنیا نیز باید بداند که مرد برتر است». نظریهپردازان بنیادگرا در نهایت زن را انسان نمیدانند، اگرچه تئوریسینهای جدیدترشان سعی دارند در این مورد دوپهلو حرف بزنند. مثلاً مطهری، به نحوی متناقض، میگوید: «…زن و مرد در انسانیت برابرند ولی دوگونه انسانند، با دوگونه خصلتها و دوگونه روانشناسی»، ولی بلافاصله تأکید میکند که «این اختلاف ناشی از عوامل جغرافیایی یا تاریخی و اجتماعی نیست، بلکه طرح آن در متن آفرینش ریخته شده. طبیعت از این دگرگونگیها هدف داشته است و هرگونه عملی برضد طبیعت و فطرت، عوارض نامطلوبی بهبار میآورد» (نظام حقوق زن در اسلام).
خطر فراموش شدن تفاوتهای فیزیولوژیک زن و مرد یک نگرانی موهوم است. خطر واقعی که در طول تاریخ عمل کرده است، تأکید بر این تفاوتها بهعنوان پایه نظری تبعیض جنسی است. همین ملا، براساس تفاوتهای زن و مرد، این نظر را تأیید میکند که «برتری روح مردان بر زنان چیزی است که طراح آن طبیعت میباشد، هر قدر خانمها بخواهند با این واقعیت مبارزه کنند، بیفایده خواهد بود. خانمها بهعلت آنکه حساستر از آقایان هستند، باید این حقیقت را قبول کنند که به نظارت آقایان در زندگیشان احتیاج دارند».
در این اندیشه، حق طلاق مختص مرد است و توجیه و تئوریزه میشود. مطهری میگوید: «مرد است که اگر زن را از دست ندهد و نسبت به او وفادار بماند، زن نیز او را دوست میدارد و نسبت به او وفادار میماند. (بنابراین) طبیعت کلید فسخ طبیعی ازدواج را به دست مرد داده است» (نظام حقوق زن در اسلام).
در این دیدگاه زن اعتمادش را از مرد میگیرد و برای جلب اعتماد او همه کار میکند. جسم، عاطفه و اساس هویتش از آن مرد است و به او شناخته میشود. این، یک اندیشه ضدتوحیدی است که در آن مرد برای زن در جای خدا مینشیند.
ارزش اصلی و ملاک ارزشگذاری
در این اندیشه گناه و ثواب جنسی ملاک اصلی ارزشگذاری است. زشتترین و نابخشودنیترین گناهان، خطاهای جنسی هستند و تقوا و پاکدامنی اساساً به تنزّه جنسی سنجیده میشود و کمتر به گستره سیاسی و اجتماعی ربط پیدا میکند. خلاصه، پاکیزگی و فساد، اساساً حول موضوعات جنسی سنجیده و تفسیر میشود. رواج این ملاک در جامعه، دیوارهای مرزبندی جنسی را بلندتر، قطورتر و فراگیرتر میکند. بنیادگرایان زن را موجودی شوم و شیطانی و مظهر گناه و فتنهگری تلقی میکنند که از خانه نباید خارج شود، چون حضورش در جامعه باعث گناه میشود. در خانه نیز باید بردهیی در خدمت خواستهای نفسانی مرد باشد چون اگر این وظیفه را انجام ندهد، مرد در خارج از خانه وادار به گناه میشود.
مرتجعان دنیا و آخرت را از پشت یک عینک جنسی میبینند. حتی معراج پیامبر را به داستانهای خیالپردازانهیی درباره اهمیت گناه جنسی تبدیل کردهاند و از قول پیامبر مینویسند: «زنی را دیدم که از موهای سرش آویزان بود و مغز سرش (از شدت حرارت) میجوشید، چون موی سرش را نمیپوشانیده. زنی را دیدم که او را از زبانش آویخته بودند و آب جوشان جهنم بهحلقش میریختند، چون شوهر خود را اذیت میکرده. زنی را دیدم که در تنور آتش او را از پاهایش آویخته بودند چون بیاجازه شوهر از خانه بیرون میرفته…» (حیاتالقلوب، علامه مجلسی).
از این افسانهپردازیها در قرآن اثری نیست. قرآن بیش از ۶۲۰۰ آیه دارد که بخش عمده آن درباره تبیین هستی، تاریخ و انسان و تأکید بر مسئولیت انسان است. کل آیاتی که بهاحکام اختصاص یافته حدود ۵۰۰ آیه است که از آن میان فقط تعداد انگشتشماری مربوط به گناه و ثواب جنسی است. در روایاتی که از پیامبر نقل شده، گناهان کبیره شامل ۷ فقره است: نومیدی از رحمت خدا، قتل نفس، خوردن مال یتیمان، جادوگری و شیادی، رباخواری، فرار از جهاد و تهمتزدن به زنان ـ یعنی گناهانی که به جامعه و دیگران برمیگردد. پس، وقتی یکی از گناهان کبیره تهمتزدن به زنان است، چرا بنیادگرایان مرزبندی جنسی را عمده جلوه میدهند؟ برای اینکه تنها به این وسیله میتوانند بر کرسی دین بنشینند و با بیشترین سوءاستفاده از دین، انبوه انسانها را به درون خود فرو برده و در خود گم و گور کنند و مورد شدیدترین شماتتهای مذهبی قراردهند.
به این ترتیب، در یکطرف انبوه خطاکاران قرار میگیرند، که باید بهدنبال راهی برای جبران خطای خود بگردند، و در طرف دیگر خمینی و آخوندها هستند، که خودشان را منزه و برکنار از گناهان و مرزهای ممنوعه جنسی مینمایانند و تبلیغ میکنند تا بتوانند انسانهایی را که بهخاطر احساس گناه در خود فرورفتهاند، مدیون و مطیع سازند. افراد خطاکار ملزم به خدمت به «ولی فقیه منزه» هستند و هرچه بیشتر گناه» کنند، بایستی بیشتر به خدمت آخوندها درآیند. آخوندها هم متقابلاً منافع مادی این عناصر را تأمین میکنند و آنها را به خدمت دستگاه سرکوبگر خود درمیآورند.
بنیادگرایی در آزمایش قدرت
وقتی مرتجعان با این دیدگاه در حاکمیت سیاسی قرار میگیرند، پایههای حکومتشان برسرکوب و تبعیضجنسی استوار میشود و به آن صورت قانونی میدهند. از همینجا هم هست که درد غیرقابل تصور میلیونها زن هموطن من در ایران آغاز میشود…
سرکوب فراگیر
قرآن برآن است که بهویژه در امور خصوصی مردم نباید تجسس کرد. اما آخوندها در ایران دستور میدهند که نیمهشب به خانه مردم بریزند تا ببینند که زنان در میهمانی چگونه لباس پوشیدهاند. یک خانم گزارش کرده بود که جاسوسان حکومت در مدرسه از دختر ۸ سالهاش پرسیده بودند که وقتی عمویت به خانه شما میآید، مادرت چادر دارد یا ندارد؟ سیستم سرکوب در حکومت آخوندها قابل مقایسه با سیستم سرکوب در دیکتاتوریهای کلاسیک نیست، زیرا چنین سیستمی نمیتواند حکومت منفور آخوندها را حفظ کند. رژیم حاکم بر میهن ما بیش از ۲۰ ارگان تخصصی و سراسری برای سرکوب دارد و علاوه بر آن، در همه ادارهها، دانشکدهها، مدرسهها، کارخانهها، یکانهای نظامی، محلهها و حتی حوزههای علوم دینی، کانونها و انجمنهایی با عناوین دینی ایجاد کردهاند که وظیفه مشخصشان سرکوب است. اعضای این ارگانها قبل از هر چیز وظیفه دارند که علاوه بر رفتار سیاسی، روابط زن و مرد و رفتار شخصی زنان را کنترل کنند. اگر وظیفه کنترل پوشش زنان و رنگ لباس آنها، جداسازی زن از مرد در مدارس و کلاسهای درس دانشگاه یا در اتوبوس و تاکسی و وظیفه کنترل مردم در جشنهای خانوادگی، میهمانیها، پارکها یا هنگام رفتن به تعطیلات را از این ارگانها بگیرید، موضوعیت و موجودیتشان تا حد زیادی زیر علامت سئوال میرود.
جنگ خانـمانسوز
مثال دیگر، آخوندها ۸ سال جنگشان را با عراق ادامه دادند و همه پیشنهادات صلح را رد کردند، زیرا این جنگ به بقای آنها در قدرت کمک میکرد. در این جنگ آنها با سوءاستفاده از اعتقادات مردم ساده، از طریق تخدیر مذهبی امواج انسانی را روی میدانهای مین میفرستادند. گزارشهای شهود عینی نشان میدهد که قبل از فرستادن قربانیان به روی مینها، آخوندها در جبهههای جنگ به آنها چنین القا میکردند که گناهکارند و با عبور از میدان مین از گناه پاک خواهند شد و به بهشت خواهند رفت.
صدور ارتجاع و تروریسم
آخوندها از جنون ضد زن، برای صدور ارتجاع و تروریسم به سایر کشورها استفاده میکنند. آنها به نیروهای سرخورده و ناآگاه سایر کشورها چنین القا میکنند که بیبند و باری جنسی، هدف نهایی دموکراسیهاست و همه بدبختیها ناشی از این است که پای موجود شوم و فتنهگری به نام زن به صحنه جامعه باز شده است. در چنین جوی، با نشان دادن عکس زنان بیحجاب به مشتی متعصب، در آنها کینه ایجاد میکنند و زمینه ترور زنان کارمند و خبرنگار را فراهم میسازند. خمینی در سال ۱۹۶۳ دادن حق رأی به زنان را منشأ فاسد کردن جامعه میدانست. با همین دیدگاه بود که آخوندها در آغاز انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، عوامل اوباش خود را به جان زنان روسپی انداختند، خانههای آنها را آتش زدند و خودشان را کشتند و سنگسار کردند. از نظر آنها این بالاترین ثواب و مؤثرترین و ارزشمندترین شیوه پاکسازی اجتماعی بود.
تقدس خانواده
در نظرگاهها و احکام اسلامی تصریح شده که زن مالک تمامی بضاعت و جسم خویش است. اما مرتجعان، در زیر پوشش تقدس خانواده، مرد را مالک جسم و جان زن میدانند و زن را به برده مرد تبدیل میکنند. این دیدگاه در ایران بهصورت قانون اجرا میشود. در این زمینه آخوند محمد یزدی، رئیس قوه قضاییه رژیم، حرف آخر را زده است: «زن شما که در مالکیت شما میباشد، درواقع برده شماست…» (رسالت، ۲۴ آذر۱۳۶۵) ماده ۱۰۵ قانون مدنی رژیم میگوید: در رابطه بین زن و مرد، ریاست خانواده وظیفه مرد است. شورای نگهبان قانون اساسی رژیم اعلام کرده است که زن بدون اجازه شوهر حق خروج از خانه را، حتی برای رفتن به مراسم ختم پدرش، ندارد.
ماده ۱۱۱۷ قانون مدنی میگوید که شوهر میتواند همسرش را از گرفتن شغلهای فنی که با چارچوب خانواده یا شخصیت وی همخوانی نداشته باشد، منع کند. ماده ۱۱۳۳ قانون عمومی میگوید: مرد میتواند هر وقت که بخواهد زنش را طلاق دهد. ضمناً هیچ لزومی ندارد که این موضوع را از قبل به زن اطلاع دهد.
آخوندها برای توجیه دستگاه نظری مبتنی بر مرزبندی و تبعیض جنسی، دیدگاههای ارتجاعی و برداشتهای قشری و جامد خود را بهعنوان احکام دینی و شریعت اسلامی معرفی میکنند. آنها بدینوسیله زن را از فعالیت اجتماعی و بهویژه از رهبری سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی منع میکنند تا موقعیت درجه دوم زن را تثبیت کنند و آن را ناشی از نقص ذاتی زن جلوه دهند.
۲ ـ برابری زن و مرد در رهبری و قضاوت آخوندها میگویند زن باید در خانه بماند، صدایش را نباید کسی بشنود، نباید اذان بگوید، نباید سخن براند، نباید ترانه بخواند و بسیاری باید و نبایدهای دیگر. اما در این میان ممنوع کردن زنان از قضاوت، مرجعیت، رهبری و حکومت، اهمیت اساسی دارد، زیرا موضوع آن مهمترین مسئولیتهای اجتماعی است. مطابق اصل ۱۱۵ قانون اساسی رژیم آخوندها رئیسجمهور بایستی از میان مردان مذهبی برگزیده شود.
من بهعنوان یک زن مسلمان میگویم این ادعاها ضد اسلام است. از نظر اسلام، زن از تمامی این حقوق برخوردار است و حقوقی برابر با مرد دارد.
دلایل بیاساس
آخوندها برای انکار حق زنان در قضاوت و رهبری و مرجعیت، استنادات مشترکی دارند. بیشترین بحثها را در زمینه قضاوت کردهاند و از روی آن ممنوعیت حکومت و رهبری و مرجعیت برای زن را نتیجه گرفتهاند. به همین دلیل، اگر دلایل آنها برای ممنوع بودن قضاوت زن معتبر نباشد، خودبهخود ادعای آنها در مورد ممنوع بودن مرجعیت و حکومت و رهبری برای زن هم بیاعتبار میشود.
در اجتهاد دینی هر حکم و نظری با یکی از این ۴ معیار سنجیده میشود:
۱ـ قرآن،
۲ـ سنت یعنی گفتار، نوشتار و عملکرد پیامبر و امامان،
۳ـ اجماع علما،
۴ـ عقل.
اما دلایل آخوندها برای اثبات ادعاهای بالا با هیچیک از این ملاکها انطباق ندارد:
۱ـ از نظر قرآن:
در قرآن، هیچ آیهیی که زن را از قضاوت، مرجعیت، رهبری و حکومت منع کرده باشد، وجود ندارد. بهعکس، قرآن وقتی از قضاوت و رهبری صحبت میکند، خطابش عام است و زن و مرد را با هم مخاطب قرار میدهد:
ـ «خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان رد کنید و آنگاه که در میان مردم داوری میکنید، به عدالت حکم کنید…» (سوره نسا، آیه۵۸)
و در آیات دیگر ازجمله آیه ۷۱ سوره توبه و ۷۴ سوره فرقان بر مسئولیت اجتماعی و حق رهبری زنان درست همپای مردان تأکید میکند (۱).
۲ـ از نظر سنت:
در هیچکدام از استنادهای آخوندها، پیامبر به منع زنان از قضاوت و حکومت نپرداخته است. از طرف دیگر میدانیم که در دوره خلفای راشدین و پس از آن همگان به«روایت» زنان از پیامبر، ترتیب اثر میدادند و بسیاری از آنها را در کتب روایت ثبت کردهاند.
استنادات نقلی ملایان برای منع زنان از قضاوت و رهبری بیپایه است. مثلاً استدلال میکنند که اگر زن قاضی باشد، وقتی صحبت میکند مردها صدایش را میشنوند و باعث گناه میشوند، پس جایز نیست قاضی باشد. اینگونه استدلالها سخیف و بیاعتباراست. مگر راویان زن، ازجمله امسلمه، روایتهای خود را از پیامبر بیان نمیکردند؟ مگر فاطمه (ع) و زینب (ع) خطبههای غرّا در مساجد و در جمع مردم نمیخواندند؟
۳ـ از نظر اجماع:
برخلاف این تصور که گویا همه علمای دینی در مورد منع زنان از قضاوت و رهبری اتفاق نظر دارند، برخی از مهمترین علمای اهل سنت، مانند ابوحنیفه، امام بزرگترین شاخه مسلمانان سنی (درگذشت در ۱۵۰هجری قمری)، برای ولایت و قضاوت زن منعی نمیبینند. محمد جریر طبری، فقیه و محدّث و صاحب تاریخ معروف طبری (درگذشت در ۳۱۰ هجری قمری)، نیز گفته است: «چون زن میتواند مجتهده باشد، پس مانند مرد در همه موارد میتواند قاضی باشد». اجماع علمای شیعه هم در منع زن از قضاوت کاملاً مورد تردید است: صاحب کتاب فقهی جواهرالکلام، «شیخ محمدحسن النجفی»، برای اثبات شرط مرد بودن قاضی به«اجماع» استناد میکند. اما علامه حلّی، از مهمترین فقهای شیعه (درگذشت در ۷۶۲ هجری)، در کتاب نهجالحق مینویسد که شرط «مرد بودن» مورد اتفاق نظر نیست.
منتظری جانشین سابق خمینی (که خمینی بارها اعتبار ویژه فقهیش را مورد تأکید قرار داد)، نظر صاحب جواهر را در استناد به اجماع، رد میکند و در کتاب خود بهنام «مبانی فقهی حکومت اسلامی» مینویسد: «من تا آنجا که در کتابهایی که مسائل را با استناد به گفتار معصومین(ع) نقل نمودهاند، بررسی کردهام، چنین مطلبی نیافتهام». نتیجه آنکه اختلافهای جدی فقیهان، بهوضوح نشان میدهد که از نظر سنت و حدیث، استنادی برای منع زنان از قضاوت و، به تبع آن، رهبری وجود ندارد.
۴ـ از نظر عقلی:
یک پرسش ساده میتواند برای هر مسلمانی راهگشا باشد: چگونه ممکن است که در دعوت اسلامی زن مثل مرد مسئولیت دینی و اجتماعی داشته باشد و قرآن او را موظف به بسط عدل و اعتلای توحید کند، ولی در مرجعیت و قضاوت و حکومت و رهبری که مهمترین راههای پیشبرد این مسئولیتهاست، زن حذف شود؟ چرا باید یک زن مجتهد، حتی اگر برتر از دیگران باشد، در ردیف دیوانگان و تبهکاران، حق مرجعیت نداشته باشد و مردم از نظر بهتر و کاملتر او در فهم دین محروم شوند؟
میتوانیم هر قدر که بخواهیم در مورد صلاحیت داشتن یا نداشتن این یا آن زنـ همچنانکه این یا آن مردـ برای قرار گرفتن در موضع اجتهاد و قضاوت و رهبری به بحث بنشینیم تا از ذیصلاح بودن وی اطمینان حاصل کنیم. اما شما با چه منطقی امکان کسب صلاحیت و دانش دینی توسط زنان را نفی میکنید؟ بههرحال همانطور که میبینید، مطابق معیارهای فقهی، مردبودن از شرایط قضاوت و رهبری نیست. یعنی برخلاف آنچه مرتجعان بهاسلام نسبت میدهند، براساس منطق قرآن، زنان هم میتوانند قاضی و مرجع دینی باشند و هم میتوانند مواضع رهبریکننده را بهعهده بگیرند.
درواقع تناقض اصلی و بطلان ارتجاع مذهبی در این است که آنها دین خدا و کتاب خدا را ـ که از نظر همه مسلمانان و به تصریح خود قرآن و پیامبر اسلام راهنمای همه نسلهای مسلمانان است
ـ به احکامی جامد و بیروح تبدیل میکنند و چیزی که از اسلام و قرآن ارائه میدهند، به گفته امام علی(ع)، دورترین چیز از اسلام و قرآن است.
حضرت علی در نهجالبلاغه روزگاری را پیشبینی کرده است که بهنحو عجیبی با شرایط کنونی حکومت آخوندهای دینفروش در کشور ما مشابهت دارد. میگوید «روزگاری خواهد آمد که مساجد بهلحاظ بنا و ساختمان آباد و بهلحاظ هدایت خراب خواهند بود. روزگاری که مسجدسازان و مسجدروندگان بدترین مردم روی زمین هستند» (نهجالبلاغه، کلام ۳۶۱).
۳ـ دینامیسم قرآن
مرتجعان حرفشان این است که قوانین و احکام اسلامی بایستی الان هم عیناً به همان شکلی اجرا شود که در ۱۴۰۰سال پیش اجرا میشده است. شاید به همین علت اسم آنها را بنیادگرا گذاشتهاند. البته همینجا بگویم که بهنظر من این اسمگذاری درست نیست. این مرتجعان مطلقاً اصولگرا نیستند. بهعکس، اصول را بهخاطر حقیرترین منافعگذرای خود زیر پا میگذارند، ولی در عوض بهصورت جزمی، به فروع و اشکال قدیمی چسبیدهاند و در قرن بیستم، برای محاسبه دیات و زکات، هنوز دنبال انواع شتر، گوسفند، خرما، بُرد یمانی و درهم و دینار که سکههای رایج ۱۴ قرن پیش بود، میگردند! ما میگوییم که باید، در ورای همه احکام و مقررات مشروط به زمان، روح اسلام و دیدگاه واقعی قرآن را درک کنیم. احکام نباید دگمهای لایتغیر تلقی شوند، بلکه باید با تغییر شرایط، جای خود را به احکام جدیدی بدهند که سنخیت بیشتری با آرمان اجتماعی اسلام داشته باشند. این به معنای دینامیسم قرآن و پویا بودن آن ایدئولوژی است که مدعی است قدرت پاسخگویی به مسائل و نیازهای جامعه و انسان را در شرایط مختلف دارد. درحالیکه وقتی این دینامیسم نادیده گرفته میشود، لاجرم ارتجاع و ستم و تبعیض در لباس اسلام ظاهر میشوند. جزمیت در فرمها و غفلت از محتوا، یا پایمال کردن آن، البته خاص اسلام نیست و در همه نظامهای ایدئولوژیکی و مسلکی سابقه طولانی دارد. در این زمینه برای تشخیص صحیح از سقیم میباید ابتدا هدفها و خطمشی کلی را از وسایل و ابزار و احکام مرحلهیی باز شناخت. زورقی را در نظر بگیریم که به سمت ساحل نجات در حرکت است. هدف، رسیدن به ساحل و استراتژی کلی حرکت مستقیم، رو بهجلو و مثلاً به جانب مشرق است. پارو زدن و تنظیم سرعت و ضوابط دیگری که باید برای عبور از مراحل مختلف رعایت کرد، هرگز نمیتوانند و نباید جزم و غیرقابل انعطاف تلقی شوند، والا تاکتیک بر جای استراتژی مینشیند و آنرا منحرف یا وارونه میکند، هدف فراموش میشود و وسیله به هدف تبدیل میشود. پس، همه حرف در این است که باید بدون جزمیت، و در عین حال بدون فرصتطلبی و سودجویی (یعنی سهلانگاری در برابر ضوابط و مقررات و احکام مرحلهیی)، به جانب هدف پیش رفت والا حتماً به راست یا چپ منحرف خواهیم شد.
پس از این مقدمات، باید تأکید کنم که اسلام نیز بهعنوان یک دین و یک ایدئولوژی، دیدگاههای اساسی درباره انسان، جامعه و تاریخ دارد و با فلسفه توحید، هر یک از این مقولهها را تبیین میکند. یکی از این دیدگاههای اصولی و مرکزی، که ناشی از مونیسم وجودشناسانه است، اصل برابری انسانهاست. در قرآن تصریح شده است که همه انسانها، از هر جنس، نژاد و ملیت، برابرند. طبق این اصل، تنها معیار برتری یکی بر دیگری، کارکرد آگاهی و آزادی یعنی مسئولیتپذیری اوست که در فرهنگ قرآن تقوا نامیده میشود. برابری زن و مرد یکی از بدیهیترین وجوه انسانشناسی توحیدی است(۲).
اصل مهم دیگر این است که آرمان اجتماعی اسلام، خواهان تحقق آزادی، عدالت و یگانگی اجتماعی است. درقرآن رسالت انبیای توحیدی برانگیختن مردم بهقیام برای برقراری قسط (یعنی عالیترین مرحله آزادی، عدالت ویگانگی اجتماعی) تعریف شده است(۳).
در چنان جامعهیی، ستمدیدگان و صاحبان استعدادهای سرکوبشده، آزاد میشوند و در اوج شکوفایی، در موضع رهبری قرار میگیرند(۴).
این تصریحات، دیدگاه حقیقی اسلام را در مورد انسان و تاریخ بهروشنی بیان میکنند. پیشوایان اسلام کوشیدهاند تا آنجا که شرایط تاریخی ظرفیت تغییر داشته است، به مسائل موجود، با الهام از این دیدگاه و در راستای جامعه آرمانی، پاسخ گویند. البته تحقق چنین جامعهیی مستلزم فراهم شدن بسیاری زمینههاست. بههمین دلیل، حتی برای خود پیامبر اسلام هم امکانپذیر نبود که در آن جامعه بدوی، بهطور ضربتی به این آرمانها جامه عمل بپوشاند. حتی در مورد خشنترین و ابتداییترین شکل ستم و تبعیض، یعنی بردگی، برای پیامبر میسر نبود که بلادرنگ حکم لغو آنرا صادر نماید، اگرچه بسیاری از راهها را برای الغای آن کوبید و هموار کرد. امروز ما بهخوبی میدانیم که با زیرساختهای اقتصادی آن روزگار و سطح بسیار نازل نیروهای مولده، حکم به الغای تام و تمام بردگی نه فقط جامعه و نظام تولیدی را در تمامیتش به جلو نمیبرد بلکه اقدام زودرسی بود که نفی بردگی را به عقب میانداخت. از روح تمام احکام و عملکردهای پیامبر بهروشنی برمیآید که بردگی همچون لکه ننگی بر دامان بشریت تلقی شده است که میبایست هرچه زودتر پاک گردد تا دره عمیق میان دوره صباوت نوع انسان و دوران بلوغش پر شود.
نکته مهم اینکه اکنون حتی بنیادگرایان هم نمیتوانند با استناد به اینکه در قرآن بردگی صریحاً لغو نشده، این پدیده را از نظر اسلام مجاز بدانند و، به طریق اولی، نمیتوانند اسلام را مدافع بردگی جلوه دهند.
پس اصل حرف این است که روح و دیدگاه واقعی قرآن فهم شود. این دیدگاه در هر دوره تاریخی به پیروان این دین کمک میکند تا قوانین و احکام متناسب زمان خود را پیدا کنند. برای درک این روح، به خود قرآن مراجعه میکنیم که آیات را اینگونه تقسیمبندی و تعریف کردهاست: «برخی از آیات، از “محکمات” هستند که مادر کتاب محسوب میشوند، و برخی دیگر از “متشابهات”اند. اما کسانی که دلهایشان بیمار است، آیات متشابه را دستاویز تفسیرها و فتنهانگیزیهای خود قرار میدهند» (۵).
بنیادگرایان و مرتجعان قشری، همه احکام و مقررات مرحلهیی را دگم و ثابت تلقی میکنند. این نگرش با تعریف و تقسیم آیات توسط خود قرآن در تناقض است. «محکمات»، بهعنوان اصول اساسی اسلام، ثابت و لایتغیرند و «متشابهات»، نسبی، دینامیک و قابل انعطاف هستند. قرآن در جای دیگر، صفت «مثانی» را برای «متشابه» بهکار برده که معنی آن منعطف و دارای دینامیسم است(۶).
مثلا در مورد احکام ارث،که در شرایط ۱۴ قرن پیش سهم زن نصف سهم مرد تعیین شده است، اگر به مقتضیات تاریخی آن دوران توجه نشود و این نسبت یک حکم ثابت و دائمی تلقی شود، اولاً اهمیت صدور آن در شرایط ۱۴ قرن پیش درک نمیشود؛ ثانیاً بهطور غیرواقعی نتیجهگیری میشود که اسلام مخالف برابری زن و مرد است. حال آنکه اسلام در دورانی برای زنان حق ارث قائل شده که آنها اساساً ارث نمیبردند، حتی خودشان موضوع ارث بودند و زن بهعنوان بخشی از میراث شوهر به تملک ورثه یا افراد قبیله درمیآمد. بنابراین، نفس قائل شدن حق ارث برای زنان، در حکم یک انقلاب بوده است. چرا که میدانیم تا همین اواخر، حتی در کشورهای اروپایی، زنان از استقلال مالی برخوردار نبودند. نکته مهم دیگری که باید درباره میزان ارث زنان در ۱۴ قرن پیش در نظر داشت، این است که در آن زمان زنان نقشی در تولید نداشتند و مردان مسئول تأمین مخارج خانواده بودند. با درنظرگرفتن این عوامل، بدیهی است که هر وقت پیشرفت اقتصادیـ اجتماعی اقتضا کند و موقعیت اجتماعیـ اقتصادی زنان تغییر یابد یا امکان تغییر آن بهوجود آید، دینامیسم قرآن حکم میکند که زن و مرد بهطور مساوی ارث ببرند. بنابراین همچنانکه قبلاً هم اعلام کردیم، زن و مرد در ارث حقوق یکسان دارند و برابرند.
این امر در مورد بسیاری دیگر از احکام ناظر برمسائل اجتماعی و حقوقی، نظیر شهادت دادن، دیه و نظایرشان، نیز صادق است. بهعنوان مثال، شهادت دادن دو زن درازای یک مرد را درنظر بگیرید. در این مورد هم با یک تلقی دگماتیک، اولاً این حکم، ثابت و ابدی فرض میشود؛ ثانیاً نابرابری زن و مرد از آن استنتاج میشود و به اسلام نسبت داده میشود. اما حقیقت این است که در شرایط ۱۴ قرن پیش، آنهم در جوامع بدوی، که زن هیچ حقی نداشت و دختران زندهبهگور میشدند، اسلام با ارائه چنین احکامی، گامهای بسیار مهم و جسورانهیی در جهت احقاق حقوق زن برداشت. و اکنون مرتجعان را بنگرید که چگونه با برداشتهای دگماتیک خود از این احکام، پیام و آرمان رهاییبخش اسلام را تحریف میکنند و آنرا به حد درک ناقص، تنگنظرانه و کاسبکارانه خود تنزل میدهند. بگذارید به این نکته هم اشاره کنم که اگر مرتجعان مدعی باشند که احکام شریعت را مطابق روش پیامبر اجرا میکنند، ادعاشان دروغی بیش نیست. زیرا همه میدانند که یکی از درخشانترین وجوه رسالت پیامبر، رهایی زنان و تکریم آنها بود. او بود که اتهامزدن به زن را گناه کبیره شمرد، برای آن مجازاتی سنگین تعیین کرد و برای اثبات اتهام، حضور ۴ شاهد را ضروری دانست. او، حتی در برابر اعتراف آشکار به معاصی مربوطه، بارها روی برگرداند و مدعی را به توبه فراخواند. اما آخوندهای زنستیز روزانه به دهها و صدها زن اتهام میزنند، آنها را بازداشت میکنند و به آنها در ملأعام شلاق میزنند یا آنها را سنگسار میکنند. امام علی(ع) در اینباره میگوید: «زمانی خواهد آمد که از قرآن جز رسم آن باقی نمیماند و هیچ چیز بیشتر از دروغ بستن به خدا و پیامبر رواج نخواهد داشت».
خوب است با نظرگاه امام علی در مورد قرآن و احکام نیز آشنا شویم. او میگوید: «قرآن، امور حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، و محکم و متشابه را بیان کرده است». امام علی ادامه میدهد که «برخی امور در قرآن واجب شمرده شدهاند درحالیکه این وجوب در سنت (پیامبر) نسخ شده است و همچنین اموری در سنت واجب شمرده شده اما در قرآن ترک آن مجاز شمرده شده است. و نیز اموری در زمان خود واجب بودهاند اما پس از آن زایل و منتفی شدهاند». آیا این بیانات صریح امام علی، مؤید برداشتهای قشریگرایان است یا دینامیسم قرآن را ثابت میکند؟ گشوده شدن باب اجتهاد برای پاسخگویی به مسائل و تحولات هر دوران، برهان قاطع دیگری برای پویایی اسلام و دینامیسم قرآن است. اجتهاد توسط رهبران شایسته و باتقوایی که هم به این ایدئولوژی و رسالت آزادیبخش آن ایمان و اشراف دارند و هم از مسائل زمان خود آگاهند، انجام میشود. متأسفانه با وجود رسمیت اجتهاد در شیعه، در عمل این نهاد نه در خدمت دینامیسم قرآن، بلکه در خدمت تئوریزه کردن برداشتهای ارتجاعی از احکام و تحریف پیام رهاییبخش اسلام قرار گرفته است. مجاهدین براساس متون اصلی اسلامی مانند قرآن، به دینامیسم قرآن راه بردهاند و مرتجعان هیچ حرف جدی علیه آن نمیتوانند بزنند.
دستیابی مجاهدین به اسلام واقعی و عاری از تحریفات و زنگارهای ارتجاعی، که پیوسته تئوری راهنما و ایدئولوژی راهگشای آنها بوده است، حاصل تحقیقات نظری براساس قرآن و متون اصیل فرهنگ اسلامی و تجربههای عملی۳۰ ساله این سازمان تحت رهبری مسعود رجوی است که بهحق ذیصلاحترین، پاکترین و فداکارترین رهبر و ایدئولوگ اسلامی در ایران است و اسلام محمدی را بهمثابه آیین رحمت و بردباری، مبشر آزادی و دموکراسی و مشوق پیشرفت علمی و اجتماعی به نسل مبارز مسلمان امروز معرفی نموده و تعلیم داده است. جدایی اندیشه مجاهدین از اندیشه خمینی و آخوندهای مرتجع سالها قبل از روی کار آمدن خمینی کاملاً مشخص شده بود. از ابتدای روی کار آمدن خمینی، نیروهای جوان و روشنفکر بهطور گسترده و وسیع، و همچنین فقهای مترقی، برداشت مجاهدین از اسلام را انتخاب کردند و از مسعود رجوی حمایت نمودند. در ایران اندیشه دینی مرتجعان، از دوره انقلاب مشروطه اندیشهیی شناخته شده بود و پس از انقلاب ضدسلطنتی نیز اساساً در قالب حکومت سرکوبگر، عملکرد سیاسی ـ و نه نفوذ و جاذبه ایدئولوژیکی ـ داشت. به همین دلیل هم خمینی ناگزیر شد برنامههای تلویزیونی تفسیر قرآن خودش را، که خریداری نداشت، تعطیل کند. متقابلاً با خشم بسیار، کلاسهای تدریس فلسفه و تبیین جهان مسعود رجوی را، که بهطور هفتگی در دانشگاه صنعتی شریف با حضور دههزار دانشجو برگزاری میشد و مورد استقبال فراوان قرار گرفته بود، به زور تعطیل کرد.
لوموند در اول مارس ۸۰ در اینباره نوشت: «یکی از رویدادهای بسیار مهمی که نباید در تهران از آن غافل ماند، دروس فلسفه قیاسی است که مسعود رجوی هر جمعه بعدازظهر تدریس میکند. در حدود ۱۰هزار نفر با ارائه کارت ورودی در زمین چمن دانشگاه شریف به مدت سه ساعت به سخنان رهبر مجاهدین خلق گوش فرا میدهند. مسعود رجوی در جلسههای هفتگی در دانشگاه شریف، با کمک گرفتن از قرآن، متون تورات و انجیل و همچنین به کمک افلاطون، سقراط، سارتر، هگل و مارکس… ایدئولوژی مجاهدین را تشریح میکند. این دروس بر روی ویدئو کاست ضبط شده و در ۳۵ شهر و شهرستان پخش میگردد و همچنین بهصورت کتابهای جیبی به چاپ رسیده و از هر جلد صدها هزار نسخه به فروش میرسد». اکنون اجازه بدهید که نگرش اسلامی نسبت به زن را مورد مطالعه قرار دهیم و آن را در اصول اساسیش با نگرش بنیادگرایان مقایسه کنیم. بحثی که فکر میکنم بسیاری از بحثهای قبل را به نتیجه خواهد رساند.
۴ ـ زن در اندیشه اسلامی وقتی بنیادگرایان زن را براساس خصوصیات مربوط به جنس و تفاوتهای فیزیولوژیکش با مرد تعریف میکنند، بهناچار انسان به دو جنس مختلف با دو ماهیت متفاوت تجزیه میشود. این دوگانگی، ناگزیر به رابطه قدرت راه میبرد. یکی جنس قویتر و دیگری جنس ضعیفتر، یکی اصلی و دیگری فرعی تلقی میشود. در این معادله خواهناخواه یکی باید بر دیگری مسلط شود. بنیادگرایان این رابطه نابرابر را تئوریزه میکنند و طبیعت را طراح آن میدانند و به این ترتیب حکم ازلی ـ ابدی مقهور بودن زن در برابر مرد را صادر میکنند. اندیشه اسلامی با چنین نگرشی مطلقاً تعارض دارد. توحید، زن و مرد را کاملاً برابر میبیند. چرا؟ چون اندیشه توحیدی انسان را براساس ویژگی انسانی ـ اجتماعیش تعریف میکند که در کارکرد آگاهانه و آزادانه نوع او تجلّی مییابد. در این دستگاه زن و مرد هیچ تفاوتی با هم ندارند. محصول کارکردهای آگاهانه و آزادانه، مسئولیت فردی و اجتماعی انسان است. انسان در برابر جامعه و هستی خارج از خودش مسئول شناخته میشود. پیوند انسان با جامعه و جهان خارج از خود، ظرف شکوفاشدن مسئولیت او و در عین حال یک نیاز ذاتی و درونی است.
اسلام انسان را در برابر هستی مطلق (خدا) مسئول میشناسد. با این سمتگیری، انسان، اعم از زن و مرد، توان خروج از مدار اجبارات طبیعی و غریزی و اجتماعی را پیدا میکند و میتواند در حیات اجتماعی خود برای تغییر شرایط مسئولیت بپذیرد. اما در اندیشهیی که شاخص آن مرزبندی جنسی است، انسان در زیر یک سقف بسته هر چه بیشتر به درون خود فرو میرود و در ضعف و تزلزل دائمی، مقهور و مغلوب شرایط و اجبارات پیرامون خود، و در رأس همه آنها یک«خدای بیدادگر»، میشود. اگر ما علیه مرزبندی جنسی برخاستهایم، بدین جهت است که نمیتوانیم بپذیریم یک انسان بهدلیل شکل و قیافه، ملیت، جنسیت، زبان و خصوصیاتی که خارج از اراده او شکل گرفتهاند، محکوم به پذیرش سرنوشت کور باشد. باید اضافه کرد که نفی مرزبندیها و ارزشگذاریهای جنسی، اگرچه بسیار لازم و مهم است، اما به تنهایی کافی نیست و بایستی آن را با یگانگی با یک آرمان رهاییبخش و شاخص رهبریکننده اثباتی در دنیای خارج از ذهن تکمیل کرد و به کمال رساند. والا زن، همچنانکه آخوندها و سوداگران دنیای جنسیت میخواهند، نوعی ضعیفه و متعلقه یا کالایی قابل خرید و فروش، فعلپذیر و غیرمسئول باقی خواهد ماند.
اینهم در روانشناسی زن مترادف با درونتابی، درونگرایی و گریز از مسئولیتپذیری است. همچنانکه میبینید اینها دو دستگاه کاملاً متفاوتند که هر کدام کارکردهای خاص خود را دارد. طبعاً بین زن و مرد تفاوتهای فیزیولوژیک وجود دارد. بنیادگراها به تفاوتهای دو جنس اصالت میدهند و آن را در پایه شخصیت انسان قرار میدهند. در این نگرش، زن پدیدهیی است لرزان، که پیوسته با مرد مقایسه و تحقیر میشود؛ حقوق مسلم او بهعنوان یک انسان در امور اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بهرسمیت شناخته نمیشود و بهناچار از صحنه جامعه طرد و به کنج خانه رانده میشود.
در دستگاه ارزشی مرتجعان، در همه زمینهها اصل بر تبعیض و دوگانگی، جنگ و سرکوب و خونریزی هرچه بیشتر است. زیرا دیدگاهی که زن را شیطانی و شرور میداند، مرد را هم ماهیتاً بسیار فسادپذیر میبیند. به همین دلیل برای پاکی مورد ادعایش راهی جز خونریزی و مرگ و قبر نمییابد. زیرا در تحلیل نهایی، شرارت را خصیصه ذاتی بشر تلقی میکند. در این اندیشه، کینه، دشمنی، دروغ، ریا و همه خصایل منفی آدمی اصالت دارد.
راستی در دنیایی که زنان جنس درجه ۲ محسوب میشوند و از حقوق واقعی خود محرومند، چگونه مردان میتوانند ادعای آزادی و آزادگی کنند و به انسانیت خود مشکوک نباشند؟ نوع بشر در ارتباط با هم و از طریق زندگی اجتماعی میتواند انسانیت خود را ثابت کند و تکامل بخشد. پس، آیا مردان هم بهنوعی اسیر و برده نیستند؟ بهنظر من چرا! البته به این معنا که آنها اسیر خودکامگی و سلطهجویی بر زنان و لاجرم بر جامعه و تاریخند.
اما اندیشه توحیدی، نه به توان جسمی و برتریطلبی مرد اصالت میدهد و نه بهضعف جسمی یا زنانگی زن، بلکه مصالح محکمی چون آگاهی و اختیار و مسئولیتپذیری را مبنای شخصیت تلقی میکند و زن و مرد را اینگونه میبیند. اینجاست که زن شخصیت انسانی استوار، مستقل و کاملاً برابر خود را پیدا میکند به همینگونه هم شناخته میشود. در اندیشه توحیدی زن و مرد در یگانگی با یکدیگرند، هر دو به یک اندازه به یکدیگر نیازمندند و هیچکدام زائده دیگری نیست.
این دستگاه شاخصهای خود را دارد و در آن اصالت با زندگی و حیات، روشنی و نور، عشق و رحمت، نثار و فدا و اعتماد و صداقت است. کمبودها، حفرهها و حتی تفاوتهای فیزیکی و واقعی، مثل زن و مرد بودن یا سفید و سیاه بودن، اصالتی ندارند. اینها، هر چند واقعی هستند، ولی جایگاهی بسیار ناچیز دارند و مانع پیشرفت هیچکس نمیشوند. در پرتو همین نگرش توحیدی بود که پیامبر اسلام در ۱۴ قرن پیش براصل برابری زن و مرد تأکید کرد و زنان را مخاطب دعوت خود قرار داد. بیجهت نبود که اولین ایمانآورنده به محمد یک زن بود. اولین شهید اسلام یک زن بود و از ۹مسلمان نخستین، ۳ نفرشان زن بودند. در چنین نگرشی است که انسان، از زبان قرآن، خلیفه و جانشین خدا بر روی زمین معرفی میشود و از زنانی چون مریم عذرا همشأن پیامبران یاد میشود و مسئولیتها و امانتهای بزرگ تاریخی به آنان سپرده میشود. قرآن الگوهای نمونه خود را برای معرفی به بشریت از میان همین زنان برمیگزیند: آسیه، هاجر،… و این همان مسیری است که در عصر اسلام به خدیجه و فاطمه منتهی میشود.
امروز مسئولیت خطیر رهایی بهعهده زن گذاشته شده است. این فقط رهایی زن نیست، من در آن رهایی انسان را میبینم. یک لحظه به این فکر کنیم که تاریخ دارد از این نقطه عبور میکند. پس تکرار میکنم که برای ما زنان، رهایی از هنگامی آغاز میشود که باور کنیم هیچکس نمیتواند مانع رهایی زنی بشود که اراده کرده است آزاد زندگی کند، آزاد از تمامی قید و بندهایی که بهخوبی آنها را میشناسیم. بهنظر من مبنای انسانشناسانه مسأله در همینجاست و درد زن بودن نیز در اینجا برای همیشه درمان خواهد شد. وقتی عنصر مسئولیتپذیری در زنان شعلهور شود، تمامی موانع را کنار خواهد زد. زنستیزان میخواهند زن را از مسئولیت تاریخی ـ اجتماعیش جدا کنند.
ما باید دستشان را از تعدّی به زن کوتاه کنیم. اگر این تحول ایجاد شود، آنوقت زن سرنوشت آزادی خود را رقم خواهد زد. این آزادی قطعاً به رهایی مردان و تحول در اندیشه آنها راه خواهد برد و مشارکت فعال آنان را در فرآیند برابری به همراه خواهد داشت. بنبست توسعه اجتماعی و گسترش دموکراسی نیز از این طریق گشوده خواهد شد، چرا که شاخص دموکراسی و پیشرفت اجتماعی درجه رهایی و مسئولیتپذیری زنان است.
من به آینده خوشبین هستم و به سهم خودم این تحول را در جنبش مقاومت ایران و زنانی که برای آزادی خودشان برخاستند، مشاهده کردهام.
و حالا گزارش کوتاهی از این تجربه را در اختیار شما میگذارم.
۵ ـ موقعیت زنان در مقاومت ایران
در مقاومت ایران، زنان، رودرروی رژیم زنستیز آخوندی، نه تنها از حقوق کاملاً برابر برخوردارند، بلکه با داشتن دست بالا در مواضع کلیدی، رهبری و مدیریت، توانستهاند دیدگاه ارزشی نظام مردسالار را دگرگون کنند. بیش از نیمی از اعضای پارلمان ۵۷۰ نفری مقاومت را هم زنان تشکیل میدهند. اهمیت و ویژگیهای این تجربه این است که:
اولاً، در آلترناتیوی با سازمانها و کانونهای وسیع تودهیی و ارگانهای گسترده نظامی و سیاسی، محقق شده است.
ثانیاً، همه پهنههای مسئولیت و همه رشتهها، از جمله همه تخصصهای انحصاری مردان، را دربرمیگیرد.
ثالثاً، یک سابقه ده ساله دارد.
سختیهای راه
مقاومت ایران برای رسیدن به این موقعیت، راهی سخت و طولانی را پیموده است. به سابقه امر اشاره کوتاهی میکنم: سه سال بعد از شروع مبارزه سراسری علیه رژیم خمینی، حدود ۱۲سال پیش، رهبر مقاومت ما، این مسأله را به بحث گذاشت که چرا در سازمان مجاهدین خلق ایران (بهعنوان محور مقاومت)، سطح مسئولیت زنان تاکنون از «مسئول نهاد»، یعنی سه مدار پایینتر از ارگان رهبریکننده، بالاتر نرفته است؟ درحالیکه آنها در مبارزه با رژیم آخوندی، گستردهترین نقشها را بهعهده گرفتهاند و دههاهزار شهید و اسیر دادهاند. او خاطرنشان کرد که اگر ما با آخوندهای زنستیز مبارزه میکنیم، این تبعیض بین زنان و مردان قابل تحمل نیست. این بحث به ظاهر تشکیلاتی، با مسائل ایدئولوژیکی و سیاسی گره خورده بود و تا چند ماه در سطوح مختلف تشکیلات جریان داشت. مبارزه ما با دیکتاتوری مذهبی وارد مرحله پیچیدهتری شده بود و زنان هم مبارزه گسترده و جسورانهیی را پشت سر گذاشته بودند. آنها در فداکاری، مقاومت و پذیرش خطر پیشقدم میشدند، اما در یک پهنه پیشروی نمیکردند و آن پذیرش مسئولیت بیشتر بود. ما باید دلایل سیستماتیک این انجماد را کشف میکردیم. تک نمودها هیچ کمکی نمیکرد، چرا که عموماً زنان هرکاری را انجام میدادند، اما کمتر قبول میکردند در موضع مسئول و فرمانده باشند. گویی برای توانمندیهای خود سقف مشخصی را در نظر میگرفتند که چیزی در حد اداره یک نهاد یا یک بخش مقاومت بود. مردها هم عموماً باور نداشتند که زنان بتوانند مسئولیتهای بالاتری بهعهده بگیرند. راستش، در ته ذهنشان همان مقدار مسئولیت زنها را هم زیاد جدی نمیگرفتند. به طریق اولی، تا آنجایی به ارتقای تشکیلاتی همسرانشان تمایل داشتند که تعادل قوا بههم نریزد! در آن نشستهای چندماهه، زنان به تفصیل مشکلات خود را بازگو میکردند. مثلاً، مادران حتی اگر مساله نگهداری بچهشان هم بهطور سیستماتیک حل میشد، باز هم باور نداشتند که بتوانند مسئولیت جدی دیگری بهعهده بگیرند. البته تناقض بین رسیدن به خانواده و پرداختن به مسئولیت مبارزاتی و اجتماعی در هر حال یک مشکل جدی برای همه زنان است و از آنجا که زنان تنها در عرصه کار و مسئولیت میتوانند به برابری دست یابند، فکر میکنم که این تضاد، برای یک دوره لاجرم باید به نفع مسئولیتپذیری زنان حل شود. اما مشکل «ناباوری» عمیقتر از این است.
ضمناً میدانید که این تشکیلات و این ارتش آزادیبخش، که ستون فقراتش را زنان تشکیل دادهاند، طبق گزارش خبرنگارانی که از نزدیک درباره آنها تحقیق کردهاند، بهطور نسبی تحصیلکردهترین ارتش دنیاست. مشکلاتی که زنان مطرح میکردند، بیشتر مربوط به نوع کار بود. کار فنی و نظامی اساساً مردانه بود، امور سیاسی هم سخت مینمود چون لابد کسی زنها را تحویل نمیگرفت. آنها بعد از ردیف کردن لیستی از مشکلات، خودبهخود به سمت کارهای حاشیهیی یا صددرصد زنانه تمایل پیدا میکردند. این، گرایش خودبهخودی زنان بود. آنها از نقاط مختلف کشور با فرهنگهای متفاوت و در سنین مختلف بودند، اما در یک چیز مشترک بودند: در «زنبودن» و ما دیدیم که مسائل زنان چهقدر به هم مرتبط است. آنها طی چند سال تجربه عینی، به این نتیجه رسیدند که تقریباً صددرصد مشکلات قبلی، موانع ذهنی خودشان بوده که علتی جز ناباوری به خود و به وجود راهحلی برای این مشکلات، نداشته است. برخی به این خاطر از قبول مسئولیت میترسیدند که از فرماندهی بر سایر زنان و مردان واهمه داشتند. یک فرمانده تعریف میکرد که بهرغم تسلطش به رانندگی ماشینهای سنگین، مشکل سوارشدن به این ماشینها بهخاطر بلندبودن شاسی آنها به یک تابوی ذهنی برای او تبدیل شده بود. مشکلات همه افراد در یک کلمه خلاصه میشد: «ترس از پذیرش مسئولیت». اما پیشرفت جنبش ما منوط به مسئولیتپذیری کامل زنان بود. ما نمیتوانستیم فقط روی یک پا حرکت کنیم. ما نیاز به تحولی داشتیم که این ذهنیتها را بشکند و باور تازهیی را در زنان جاری کند.
مسعود رجوی، راهحل را از بالا و بهصورت شرکت زن در رهبری میدانست و عدهیی با او همعقیده بودند. برخی هم همچنان راهحل را از پایین و در شرکت بیشتر زنان در امور اجرایی میجستند. این مسأله ذهن مرا زیاد مشغول کرده بود. از سالها قبل، شاید از زمانی که مبارزه سیاسی را شروع کردم، به اینکه چگونه راه رهایی زنان گشوده خواهد شد، میاندیشیدم. به نظر من این موضوع خواهناخواه به مسأله ذهنی هر زنی تبدیل میشود، هر چند که بهخاطر سنگینی و پیچیدگیش، دیر یا زود از آن روبگرداند. بههرحال، اکنون مسأله بهصورت یک بحث جمعی در سطح یک جنبش بزرگ مقاومت مطرح شده بود و من ضرورتهای آن را از جهات مختلف احساس میکردم. وقتی مرا کاندیدای بهعهده گرفتن این مسئولیت کردند، سنگینی مسئولیت و تصمیمگیری در مورد آن برایم بسیار سخت و طاقتفرسا بود. ولی یک چیز تردیدهایم را میزدود: اینکه ضرورت برداشته شدن چنین قدمی در خارج از ذهن خودم، یعنی در الزامهای جنبش مقاومت، کاملاً واقعی بود و اگر میخواستیم جلو برویم میبایست به این ضرورت پاسخ میگفتیم. علاوه بر این، در جریان نشستهای چند ماهه، حس کرده بودم که رهایی زنان و آزاد شدن انرژیشان و رهایی خودم در گرو پذیرش همین مسئولیت است.
در عمل چیزی اتفاق افتاد که هیچ کدام از ما نمیتوانستیم آن را حدس بزنیم. بهدنبال ورود زن به رهبری، تحول گستردهیی سراسر جنبش ما را دربرگرفت که بهخصوص برای زنان بهمثابه سکوی پرش بود. براساس گزارش سالانه بخش تشکیلات، حضور زنان در شورای مرکزی از ۱۵درصد به ۳۴ درصد افزایش یافت و این رشدی بیش از ۲۰۰ درصد را نشان میداد.
بنبست مسئولیتپذیری بدینگونه شکسته شد واین تازه آغاز راه بود. این جهش به ما امکان میداد که در فضای جدید بتوانیم یک انقلاب در اندیشه را به پیش ببریم. چرا که ما قصد نداشتیم در همین حد متوقف شویم. اکنون اصلیترین پروژه دموکراسی و توسعه در جنبش، با پروژه رهایی و برابری زنان عجین شده بود. ما با تمام وجود حس میکردیم که هرگونه پیشرفت و توسعه در گرو حرکت زنان است. بنابراین، برای رفتن تا ته خط، یعنی تا نفی کامل فرهنگ مردسالاری خیز برداشتیم. این البته نیاز به یک انقلاب جدی در اندیشهها داشت. وقتی به مرور مسئولان و فرماندهان زن در پستهای کلیدی قرار میگرفتند، مردهای تحت مسئولیتشان ابتدا دنیا را تنگ حس میکردند. باورکردن زنان مشکل بود. مقاومتهای پنهان، خود را در کمبها دادن به کار و مسئولیت نشان میداد. مشکل جدی زنان هم همان مشکل همیشگی، یعنی بیباوری به خود بود.
من طی چند سال و از خلال هزاران ساعت بحث در نشستهای کوچک و بزرگ، با همه این زنان و این مردان صحبت کردم و کوشیدم آنها را، که در نظر هیچگاه منکر برابری زن و مرد نبودند، در عمل هم به ورود بهاین دنیای جدید برانگیزم. واقعیت این است که رفع ستم مضاعف مستلزم تلاش مضاعف است. جنبش ما در یک روند تدریجی عملی، محصول پیشرفت خود را بهچشم میدید و گامهایش را به جلو برمیداشت. من بهطور متناوب نشستهایی را برای بررسی مسائل و مشکلات آنان اختصاص میدادم. این کار در بخشهای مختلف هم توسط مسئولان دنبال میشد.
سهسال بعد تعداد زنان در ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش به نزدیک ۵۰ درصد رسید. یعنی ۷ تن از ۱۵عضو ستاد، از زنان بودند.
طی این مدت رژیم زنستیز آخوندها با نگرانی تحولات درونی جنبش ما و ارتقای زنان را دنبال میکرد و میکوشید با لجنپراکنی از دستگاه تبلیغاتی خود، جنبش ما را به انواع مفاسد اخلاقی متهم کند. رژیم از تأثیرات این جنبش برروی زنان ایران و گسترش مقاومت آنان سخت بیمناک بود. اما سرانجام در سال۶۷، یک ارگان سرکوبگر رژیم، بهنام «کمیته مرکزی»، طی گزارش محرمانهیی به خمینی، اعتراف کرد که انقلاب رهایی زن در این جنبش آن را تقویت کرده و گسترش داده و علاوه بر آن، جاذبه بسیاری برای زنان ایرانی ایجاد نموده است. در بخشی از این گزارش آمده بود: «انقلاب درونی مجاهدین وسیله اثبات طرفداری سازمان از مساوات زن و مرد قرارگرفت… و موجب جذب و وفاداری بیشتر زنان هوادار نسبت به سازمان گردید». در قسمت دیگری از گزارش آمده بود «آنها با روشهای جذاب و آمیخته با مثال و عمل توانستند به هدفهای خویش نایل گردند». براساس سازمانکاری که ایجاد کردیم، زنان در تمام بخشها، ستادها و تمام عرصههایی که همواره بهنام عرصههای تخصصی مردانه شناخته میشد، وارد شدند و تخصصهای مربوطه را فرا گرفتند. شروع کار گسترده زنان در کار نظامی ارتش آزادیبخش بود. ابتدا مردانهترین عرصههای کار و مسئولیت توسط زنان فتح گردید. آنها آموزشها را فراگرفتند و تا رده فرماندهی پیش رفتند، و در همان حال، زنان همرزمشان در سازماندهی بخشهای سیاسی و مدیریت در مواضع مسئول قرار گرفتند. طی سالهای ۶۸ تا ۷۲ جنبش برابری گامهای بلندی به جلو برداشت. در این سالها به مرور، تأثیرگذاری ارزشهای نو و دیدگاههای زنان، تمامی عرصههای جنبش را زیر پوشش قرار داده بود. صلاحیتها و تواناییهای این زنان نقش مستقیم خود را در پیشبرد کار هر قسمت نشان میدادند.
هر روزه گزارشهای بسیار از جانب مردها در هر قسمت دریافت میکردیم که برنقش جدی و کارساز زنان تأکید میکردند. درواقع کسانی که در این تحول شرکت میکردند، دستگاه ارزشی کهن خود را کمکم به فراموشی میسپردند. چشمها کمکم برای دیدن واقعیتها باز شده بود. بارزترین خصوصیاتی که تأثیر سازنده خود را بر محیط کار میگذاشت، در درجه اول مسئولیتپذیری این زنان بود که بهخصوص در صحنههای حساس نظامی نقش برجستهیی داشت. آموزشپذیری در بالاترین سطح، وفاداری به نظم، قاطعیت چشمگیر و از همه مهمتر پاکبازی، فداکاری و کیفیتهای انسانی شعلهور در آنها، فضای کار را سرشار از دلسوزی و عواطف انسانی میکرد. در سازمان رزم، از گردانهای جداگانه و مستقل زنان آغاز کرده بودیم، اما بهزودی آنها در یک سازمان کار مختلط و یکدست وارد شدند. شاید لازم باشد که فراتر از بسیاری از ارزشهای شکوفا شده در انقلاب اندیشهها، از نقش این زنان ـ که در آنموقع ۵۰ درصد هیأت اجرایی مجاهدین و ۵۰ درصد فرماندهی ارتش آزادیبخش را تشکیل میدادند ـ در حفظ سلامت مناسبات زن و مرد یاد کنم. بدینترتیب بود که ما توانستیم یک ارتش کامل مختلط را بهوجود آوریم که با توان رزمی بسیار بالا دشمن را به مبارزه بطلبد. وقتی انرژیهای نهفته زنان آزاد میشود، نقش سازنده آن در رهایی مردان نیز بارز میگردد. شیوه کار جمعی به این زنان امکان میداد راندمان کار را ارتقا دهند، مناسبات انسانی را غنا بخشند و خود نیز مناسبترین سازمان کار را برای بهرهگیری از حداکثر تجربه و آموزش ایجاد نمایند. ما به شتاب چشمگیری به یک نقطهعطف رسیدیم. کل دستگاه ما، از زن و مرد، برای یک جهش جدید آمادگی داشت. در این مرحله ما بهطور عمده سیاست تبعیض مثبت و رهبری زنانه را جهت زدودن کامل گرایشهای مردسالارانه و بالغ کردن اندیشه برابری به پیش بردیم. یکی از دستاوردهای ارزنده این دوران برای آنها این بود که مناسبات تازه و نوی بین خود زنان برقرار کرد. ملاک رابطه این بود که زنان میبایست قبل از هر چیز زنان دور و بر خود را دوست داشته باشند و در کار و مسئولیت با احساس همبستگی عمل کنند. این رابطهها وقتی میتوانست به زلالی کامل برسد که آنها، یعنی زنها، یکدیگر را قبول داشته باشند. فرماندهی زن بر زن و پذیرش طرف مقابل. فکر میکنم شما تأیید میکنید که این مرحله بلوغ یک رابطه انسانی است.
در سال ۷۲ اعضا و کاندیداهای شورای رهبری سازمان مجاهدین تماماً زنانی بودند که توسط شورای مرکزی انتخاب شده بودند. در حال حاضر علاوه بر شورای رهبری، ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش بهدست زنان اداره میشود و بیش از ۵۰ درصد اعضای شورای ملی مقاومت را هم زنان تشکیل میدهند.
در سطح ارتش آزادیبخش نیز پس از ورود زنان به فرماندهی، چند مرحله سازماندهی برای ارتقای سطح فرماندهی صورت گرفت. طی این مراحل تعداد یکانهای رزمی، از رشد نزدیک به ۳۰۰ درصد برخوردار شدند. هرچه جلو آمدیم شتاب پیشرفت بیشتر شد. اگر زنان ما این مسیر را با تجربههایش طی نمیکردند، نمیتوانستند بهعنوان نسل پیشتاز حرکتهای بعدی را انجام دهند. این مسیر البته سخت بود. برخی میگفتند این دوره به درازای تمام عمرمان بر ما گذشت. برای مردان نیز دوره سختی بود. اما امروز این نسل شادمان است که توانسته است یک تجربه بزرگ را پشت سر بگذارد و آماده است تا دستاورد آن را در اختیار جنبش رهایی و ریشهکنی تبعیض و مرزبندی جنسی قرار دهد.
۶ ـ چشمانداز آینده
مجموعه پیشرفتها و دستاوردهای زنان در جنبش مقاومت، بهخصوص قرارگرفتن آنها در موقعیت رهبری و فرماندهی، به این معناست که رژیم زنستیز آخوندی توسط زنان از صحنه تاریخ محو خواهد گردید. برخورداری زنان از چنین موقعیتی در مقاومت، بهترین تضمین برای استقرار و تداوم دموکراسی در ایران پس از سرنگونی آخوندها خواهد بود. اهمیت این موضوع در این است که در اغلب جنبشها، زنان بهرغم نقش فعالی که ایفا کردهاند، پس از پیروزی به حاشیه رانده شدهاند. در جنبش مقاومت ما، به دو دلیل چنین چشماندازی محتمل نیست:
اولاًـ در مقاومت ما، درست در نقطه مقابل حاکمیت آخوندها که همانا حاکمیت مطلقه نرینه است، رهبری و فرماندهی و مدیریت، اساساً بهعهده زنان است.
ثانیاًـ برای تضمین برابری زن و مرد در ایران آزادشده فردا، برنامه مشخصی بهصورت یک طرح توسط شورای ملی مقاومت تهیه و تصویب شده که تمام اجزای مقاومت به آن ملتزمند. منشور آزادیهای اساسی در ایران فردا، از جمله حقوق و آزادیهای زنان، را سال گذشته در ۱۶ ماده خطاب به تمامی هموطنانم اعلام کردهام. رئوس این طرح به شرح زیر است:
ـحق انتخاب کردن و انتخاب شدن در تمامی گزینشها و انتخابات و حق رأی در تمام همهپرسیها.
ـحق اشتغال و انتخاب آزادانه شغل و حق تصدی هر مقام، منصب و شغل عمومی و دولتی، ازجمله ریاست جمهوری و قضاوت در تمام مراجع دادرسی.
ـحق فعالیت سیاسی و اجتماعی آزادانه، رفت و آمد و مسافرت بدون نیاز به اجازه دیگری.
ـ حق انتخاب آزادانه لباس و پوشش.
ـ حق استفاده بدون تبعیض از کلیه امکانات آموزشی، تحصیلی، ورزشی و هنری.
ـ بهرسمیت شناختن تشکلهای زنان و حمایت از سازمانیابی داوطلبانه آنان در سراسر کشور.
ـ در نظر گرفتن امتیازات ویژه در زمینههای گوناگون اجتماعی، اداری و فرهنگی، بهمنظور رفع نابرابری و ستم مضاعف از زنان.
ـ دریافت مزد مساوی با مردان در برابر کار مساوی، منع تبعیض در استخدام و به هنگام اشتغال.
ـ برخورداری از حقوق و تسهیلات ویژه به هنگام بارداری و زایمان و نگهداری اطفال.
ـ آزادی کامل در گزینش همسر و ازدواج که تنها با رضایت دوطرف صورت میگیرد.
ـ حق متساوی طلاق. زن و مرد در ارائه دلیل برای طلاق برابرند.
ـ حمایت از زنان بیوه و مطلقه و اطفال تحت حضانت و سرپرستی آنها از طریق نظام تأمین اجتماعی کشور.
ـ رفع نابرابریهای حقوقی در زمینه شهادت، ولایت، حضانت و ارث.
ـ در زندگی خانوادگی هرگونه اجبار و تحمیل به زن ممنوع است.
ـ چند همسری (تعدّد زوجات) ممنوع است.
ـ منع هرگونه بهرهکشی جنسی از زن تحت هر عنوان. لازم به تأکید است که از آنجا که دموکراسی و توسعه و پیشرفت، منوط به رهایی زن است، هرگونه قانونگذاری و طرحریزی در زمینههای مختلف اجتماعی، باید قبل از هر چیز، مسأله برابری زن و مرد را مد نظر قرار دهد. طرح حاضر با همین نظرگاه تهیه و تصویب شده و در آینده نیز طرحها و مواد تکمیلی برای تأمین حقوق زنان و برابری زن و مرد، بر همین اساس تهیه و تنظیم خواهد شد.
پیام ما
اگر قرن آینده، قرن رهایی زنان است، پیشرفتهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از این شاهراه عبور میکند. رهایی زنان، مبرمترین مسأله دوران ماست. ما در مقاومت ایران، در مسیر حل و فصل مسائل جامعه که مبرمترین آن سرنگونی دیکتاتوری مذهبی و استقرار آزادی و دموکراسی در ایران است، به ضرورت رهایی زنان رسیدیم؛ چه برای پیروزی بر رژیم و چه برای تضمین آزادی و سازندگی ایران فردا. صلح، توسعه و دموکراسی، مشروط به رهایی زنان، برابری زن و مرد و رهبری زنان است. اگر به این مسأله بیتوجهی یا کمتوجهی شود، لاجرم، جنگ، خشونت، دیکتاتوری و عقبماندگی، شدت و گسترش خواهد یافت.
اجازه بدهید در پایان بحث، تجاربمان در امر رهایی زن را در چند جمله خلاصه کنم:
۱ـ انقلاب در اندیشه، بهمنظور زدودن هرگونه ارزش و دیدگاه مبتنی برتبعیض جنسی و مردسالاری، با اعتقاد به اینکه تفاوتهای فیزیولوژیک بین زن و مرد، برابری کامل آنها را مخدوش نمیکند و هیچ محرومیت و محدودیتی علیه زنان در هیچ زمینهیی از حقوق فردی و اجتماعی، توجیهپذیر نیست. چنین انقلابی در اندیشه، مستلزم پیوند با یک آرمان و شاخص رهبریکننده است.
۲ـ زنان با اشراف به مسئولیت تاریخیشان باید مسئولیتهای رهبری و مدیریت را به عهده بگیرند تا به این ترتیب مناسبات مبتنی بر مردسالاری واژگون شود. به این منظور، دستکم۵۰ درصد مسئولیتهای رهبریکننده را بایستی زنان عهدهدار شوند.
۳ـ با تبعیض مثبت بهسود زنان برای یک دوره، عقبماندگی تاریخی زنان را باید جبران نمود. در این راستا، سهمیهبندی بهسود حضور هرچه بیشتر زنان در مسئولیتهای مختلف اجتماعی، بهخصوص در جهت دستیابی آنها به مسئولیتهای رهبریکننده، ضروری است. روح، مضمون و شاخص چنین امتیازاتی، در هر حال، رهایی و مسئولیتپذیری هرچه بیشتر زن و مرد و نفی بهرهکشی و ستم جنسی است.
۴ـ رهایی زن باید به رهایی مرد هم بینجامد. درواقع، رهایی زن شرط رهایی مرد نیز هست. مردان، زنان و کودکان ما، به این مناسبات نو نیاز دارند. دیدگاههایی که به یگانگی و اشتراک هویت انسانی زن و مرد اصالت نمیدهند، راهحل را در حذف مرد و ایجاد بیگانگی بیشتر بین زن و مرد جستجو میکنند؛ و این، در عمل راه به جایی نمیبرد و به رهایی زنان منجر نمیشود. حال آنکه، بهدلیل ذات یگانه و انسانی زن و مرد، چشمانداز برقراری یک مناسبات انسانی و تحقق برابری زن و مرد، کاملاً حقیقی است. قرن بیست و یکم، قرن آزادی زن و رفع تبعیض از زنان؛ قرن صلح و توسعه و دموکراسی، در راه است. در عین حال مرتجعان و بنیادگرایان، از اعماق قرون تاریک، خیز برداشتهاند تا با زنستیزی خود چرخ تاریخ را به عقب برگردانند. غافل از آنکه در هر کجای جهان، ازجمله در ایران، بهدست توانای زنان آزاد و رها شده، سرنگون و از صحنه تاریخ، جارو خواهند شد. این رسالت تاریخی زنان آزاده عصر ماست؛ رسالتی که بدون آن جامعه بشری و تمدن آن در معرض تهدید مرتجعان خواهد بود. بدون شک، آنتیتز بنیادگرایان و مرتجعان زنستیز، زنان آزادهیی هستند که دست در دست هم برضد آن قیام میکنند و در پرتو مقاومت روزافزون خود، رهایی زن را که مبشر رهایی همه انسانهاست، رقم میزنند. این طلیعه بزرگترین تحول جامعه و تاریخ بشری است. با شور و اراده به استقبال آن بشتابیم.
پانویسها: ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ «المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض، یأمرون بالمعروف وینهون عنالمنکر…» (توبه، آیه ۷۱)، «واجعلنا للمتقین اماما» یعنی خدایا ما را پیشوای متقین قرار بده (فرقان، آیه ۷۴).
۲ـ این اصل اساسی در آیه ۱۳ سوره حجرات آمده است: یا ایها الناس انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم «ای مردم، شما را از زن و مرد، نژادها و گروههای مختلف آفریدیم تا بدانید که همانا گرامیترین شما نزد خدا، باتقواترینتان هستند».
۳ـ لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسطـ سوره حدید، (آیه ۲۵).
۴ـ و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین ـ سوره قصص، (آیه ۵).
۵ـ هوالذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات، هنّ امّالکتاب و آخر متشابهات. فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه ابتغاالفتنه و ابتغاء تأویله ـ سوره آلعمران، (آیه ۷).
۶ـ «خدا بهترین سخن را نازل کرد؛ کتابی “متشابه” و منعطف (دینامیک)…» الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابهاً مثانی ـ سوره زمر، (آیه ۲۳).
- برچسبها:زنان, نقض حقوق بشر