سخنرانی بهمناسبت روز جهانی زن
دوستان عزیز
به همه شما سلام میکنم. دیدار با شما برای من بسیار خوشحالکننده است. زیرا اجتماعی را میبینم که در آن امید به آرمانهای جنبش برابری شعلهور است. امید برای ساختن دنیای نوین انسانی و برطرف کردن موانعی که انسان امروز را در اشکال گوناگون به اسارت کشیده است.
چند روز دیگر، روز جهانی زن است که مظهری از همین امید است که پیشاپیش این روز را به شما و به همه خواهرانم در سراسر جهان تبریک میگویم و به زنان قهرمانی که در همه دنیا برای آرمان برابری فداکاری کردهاند، درود میفرستم؛ چه آنها که راهگشایان این مسیر بودند، و چه زنان گمنامی که به رغم از خودگذشتگی بسیار، به دلیل سلطه زنستیزی ، نامی از آنها در تاریخ باقی نمانده است.
بله مساله این است: امید داشتن و مبارزه کردن برای یک آرمان پیشروی انسانی.
این همان آرمانی است که در کشور من ،دهها هزار زن دلیر، در نبرد با بنیادگرایان حاکم در ۲۷ سال گذشته جان خود را بر سر آن گذاشتند.
در رأس همه، اشرف رجوی که بیست و چهار سال پیش در تهران، هدف گلولههای پاسداران قرار گرفت و جان باخت.
به همه آنها، که افتخار جنبش برابری جهان هستند، درود میفرستم.
دوستان عزیز
در سالی که گذشت مردم چهار کشور، یعنی آلمان، شیلی، لیبریا و فنلاند رهبران خود را از میان زنان برگزیدند و این دستاوردی برای همه زنان جهان است.
در چند دهه اخیر، زنان جهان، دستاوردهای بسیاری داشتهاند.
اگرچه هنوز غول نابرابری یکهتاز است و خشونت و تحقیر و تنفر علیه زنان بیداد میکند.
به این موارد همچنین باید بنیادگرایی اسلامی را افزود که در رأس همه آنهاست. جریانی که هیچ ربطی به اسلام حقیقی و آیین سراسر رحمت و مدارای حضرت محمد ندارد. اما با پشتیبانی و هدایت فاشیسم مذهبی ایران، نه فقط دستاوردهای زنان، بلکه همه بشر را بهخطر انداخته است.
بنابراین، من امروز میخواهم درباره راه حل این بحران و نقشی که زنان در آن میتوانند ایفا کنند، صحبت کنم.
ابتدا ببینیم که مختصات این بحران چیست؟
یک فاشیسم مذهبی، که صد و بیست هزار نفر از مخالفان سیاسی در ایران را اعدام و قتلعام کرده، در آستانه کسب جنگافزار اتمی است و به موشکهای دوربردی برای حمل کلاهکهای هستهیی دست یافته که اروپا هم در تیررس آن است.
سلاح اتمی در دست یک دیکتاتوری وحشی که تروریسم آن در بسیاری نقاط جهان، از بُوئنوس آیرس تا پاریس، برلین، بیروت ، ریاض، مانیل ، استانبول و بغداد، جنایت و وحشت آفریده است، به اندازه کافی خطرناک است.
اما خطر به مراتب بزرگتری وجود دارد که عبارت است از تلاش مُجدانه ملایان برای تشکیل امپراطوری استبدادی تحت نام اسلام.
به این منظور، آنها وسیعاً در عراق نفوذ کردهاند تا این کشور را به سلطه خود درآورند. همچنین با صلح خاورمیانه سر دشمنی دارند و جبههیی از نیروهای بنیادگرا در منطقه شکل دادهاند تا با تغییر در ایران مقابله کنند.
احمدی نژاد رئیس جمهور این رژیم، که صدراعظم آلمان به درستی او را به هیتلر تشبیه کرده، میگوید: «امواج انقلاب اسلامی بهزودی همه دنیا را خواهد گرفت».
او همه را تهدید میکند و بهرغم ارجاع پرونده اتمی رژیم به شورای امنیت، پیدرپی خواهان تشدید فعالیتها برای کسب سلاح هستهیی میشود.
پس سلاح مهلکی بهمیدان آمده که عبارت است از ترکیب جنگافزار اتمی با بنیادگرایی.
من از تجربه خمینی ـ که بنیادگرایی را در ایران به قدرت رساند ـ و همینطور از مطالعه اعتقادات ارتجاعی آخوندهای حاکم، میدانم که آنها هیچ حد و مرزی در دستزدن به کشتارهای هولناک و انهدام جمعی مردم ندارند. اگرچه تهاجمهای تروریستی سالهای اخیر این واقعیت را به همگان نشان داده است.
بنابراین، موضوع عبارت است از بحرانی که با جنگافروزیها و تهدیدات هیستریک آخوندها سیر تصاعدی به خود گرفته و در حال سوق دادن منطقه به پرتگاهی است که برای همه زیانبار است.
سئوال اساسی که امروز در برابر همه جهان قرار دارد، راهحل است.
با هیولای بنیادگرایی که برای حفظ خود، به گفته رئیسجمهور رژیم، میخواهد منطقه را به آتش بکشد، چه باید کرد؟
حتماً بخشی از اظهارنظرها، موضعگیریها و مقالات بسیاری را که هر کدام راهی در قبال این خطر توصیه میکنند، دیدهاید. اگر این نظرات را دستهبندی کنیم، همه آنها سرانجام در دو گزینه اساسی در مقابل یکدیگر قرار میگیرند:
یکی استمالت از دیکتاتوری ملاها و گزینه دیگر جنگ و مداخله نظامی خارجی.
سیاست استمالت، با این هدف ظاهری شکل گرفته بود که با نرمش و سازش، رژیم را به اعتدال بکشاند.
دولتهای غربی ادعا میکردند که برای پیشگیری از جنگ، با رژیم ایران مماشات میکنند. اما اثبات شد که از قضا سیاست مماشات، خودش مولد جنگ است:
شانزدهسال مماشات به احمدینژاد منجر شد و سه سال مذاکره تروئیکای اروپا، آخوندها را به بمب اتمی نزدیک کرد.
جنگ هم راهحل مسأله ایران نیست. بنابراین من دو سال پیش از جانب مقاومت ایران راهحل سوم را اعلام کردم که عبارت است از، تغییر دمکراتیک به دست مردم و مقاومت ایران .
اما در مورد این راهحل تا جایی که به همین بحث مربوط میشود، دو سئوال اساسی وجود دارد:
اول اینکه مشارکت فعال و برابر زنان در رهبری سیاسی چگونه میتواند ظرفیت و قدرت لازم برای تحقق این راهحل را فراهم سازد؟
و دوم اینکه مقاومت ایران چگونه تضمین میکند که این راهحل دمکراتیک است؟
پاسخ به این دو سئوال، عامل تعیینکننده و پیشبرنده در مقاومت ایران را برجسته میکند که تجربه دو دهه اخیر، و بهخصوص پایداری سه سال گذشته، حقانیت آن را ثابت کرده است. این عامل، رهبری زنان است.
دوستان عزیز
در این بحث میخواهم توضیح بدهم که حضور جدی زنان در رهبری منبع قدرت و توانایی مقاومت است، همچنین مُتضمن دمکراسی است، و عامل بقاء جنبش مقاومت در برابر بنیادگرایی است و شکست قطعی بنیادگرایی را محقق میکند.
در این مورد ابتدا باید یادآوری کنم که مقاومت ایران برای برآورده ساختن تغییر دمکراتیک از تواناییها و ظرفیتهای سیاسی و اجتماعی لازم برخوردار است، که مهمترین آنها عبارتند از: پشتگرمی به پایگاه اجتماعی، برخوداری از نیروی متمرکزی در نزدیکی مرز ایران و سازمانیافتگی و همچنین، اتکا به یک آرمان مشروع و پیشرو.
اما روح مشترک و آنچه این پشتوانهها را از قوه به فعل در میآورد، همین شرط، یعنی رهبری زنان است.
زنان به علت آنکه تاریخاً تحت استثمار و سرکوبی بودهاند، انگیزه و کشش مبارزاتی سرشاری دارند تا بتوانند عقبماندگیها را بهسرعت جبران کنند در تجربه رویارویی با رژیم آخوندها، ما دیدیم که زنان مثل فنر بسیار فشردهیی هستند که وقتی امکان رها شدن پیدا میکنند، وقتی از غل و زنجیر تبعیض آزاد میشوند، و در معرض مسئولیتپذیری قرار میگیرند، جهشآسا پیشرفت میکنند.
حضور گسترده زنان در انقلاب ضدسلطنتی در سال ۵۷ ، نقش قهرمانانه آنان در رویارویی با دیکتاتوری آخوندی و از جمله مقاومت شگفتانگیزشان در شکنجهگاهها و همچنین نقش شایستهیی که در مقاومت سازمانیافته ایران ایفا کردهاند، اثبات میکند که زنان، نیروی بالنده عصر حاضرند. این نیروی بالنده، زنان را در مقیاس کلان اجتماعی برای تغییر دمکراتیک در ایران به حرکت درمیآورد و آنها را به نیروی عظیم آزادی ایران تبدیل میکند. بنابراین زنان پایه اساسی قدرت مقاومت ایران هستند.
مشارکت فعال زنان در رهبری و راهحل زنان، مردان را هم به نیروی تغییر تبدیل میکند. رهبری زنان عبارت است از کنار زدن زنجیرهای بهرهکشانه از دست و پا و اذهان انسانها.
به همین دلیل، مردان که در فرهنگ مردسالاری از خودبیگانه شدهاند، به ذات انسانیشان دست مییابند. این فراگردی است که باید آن را بیداری حقیقی یا تغییر فرهنگ نامید که منشأ آزاد شدن و فوران انرژیهاست.
در یک قضاوت سطحی،این طور به نظر میرسد که وقتی مردان، رهبری زنان را میپذیرند، بهدلیل آنکه هژمونی خود را از دست دادهاند، از نظر مسئولیتپذیری دچار انفعال و افت و پسرفت میشوند.
اما تجربه جنبش مقاومت نشان داده که مردان وقتی که این مسیر را آگاهانه انتخاب میکنند، کیفیت مسئولیتپذیریشان دهها برابر بیشتر از زمانی است که خودشان زمام امور را در دست داشتهاند.
زیرا از اندیشه و فرهنگ غیرانسانی که راهبند پیشروی و خلاقیت است، رها شدهاند.
سئوال مهم دیگر این است که نقش تعیینکننده زنان چگونه دمکراسی را تضمین میکند؟
پاسخ این است که ایجاد ظرفیت دمکراتیک در دولت یا نیروی جایگزین با مشارکت فعال و برابر زنان در رهبری سیاسی ممکن میشود.
در غیر اینصورت، محدودیتها و موانعی که در برابر احراز نقش سیاسی زنان وجود دارد، فقط حقوق دمکراتیک آنها را سلب نمیکند، بلکه ساز و کار دمکراسی را معیوب میکند.
زیرا دمکراسی در پایهییترین مفهوم خود بر حقوقبشر استوار است.
دمکراسی به معنای حقوق سیاسی برای شهروندان مذکر نیست و نباید هیچگونه تبعیضی در آن پذیرفته شود. وقتی که نیمی از جامعه نمیتواند سهمی از قدرت داشته باشد، در نیمه دیگر هم دمکراسی وجود ندارد یا لرزان و ناپایدار است.
این حقیقت را بررسی وضعیت یک به یك جوامع امروز در سراسر جهان اثبات میکند و نشان میدهد که میزان شرکت زنان در رهبری سیاسی هر جامعه، شاخص رشد دمکراسی محسوب میشود.
وقتی که پای مشارکت و بهخصوص نقش رهبری کننده به میان میآید، لاجرم روابط استبدادی که متکی به فرهنگ مردسالاری است، وادار به عقبنشینی میشود.
مشارکت زنان در رهبری نگرش و رویکرد تازهیی است مبتنیبر بهحساب آوردن دیگران به جای تحقیر، اصالت دادن به عناصر مثبت و قوتهای انسانی به جای عمدهکردن ضعفها و وجوه منفی، دوست داشتن به جای تنفر و کار جمعی به جای تکروی. همه اینها عناصر ضروری دمکراسی و زندگی تفاهمبار سیاسی است.
حضور زنان در رهبری سیاسی، همچنین نقش حیاتی در امر توسعه اقتصادی دارد. امروز دادن قدرت بیشتر به زنان را «موتور توسعه» توصیف میکنند.
حتماً میدانید که برنامههای توسعه در دهههای اخیر، در بسیاری زمینهها سیر منفی داشته و نه فقط در ارتقاء وضعیت عمومی جامعه موفقیتی کسب نکرده، بلکه حتی فقر در جوامع توسعه نیافته را تشدید کرده و البته در همهجا قربانیان اصلی فقر، زنان بودهاند.
به گفته مقامهای ملل متحد، اکنون تنها یک درصد کل درآمد جهان به زنان تعلق دارد. همچنین استانداردهایی نظیر شفافیت و پاسخگویی دولتمـردان و کارآیی خدمات دولتی سقوط کرده و در عوض خشونت و فساد و بیقانونی به شدت رشد کرده است.
واقعیت این است که در اوضاع فعلی که تعادل قوای خردکنندهیی علیه زنان در جوامع مختلف وجود دارد، امر توسعه هم با بینش و سبكکاری پیش میرود که متکی به استبداد و فساد و اتلاف سرمایههای انسانی و مادی است.
راه برون رفت این بنبست، نقش زنان است.
زیرا نه فقط نیروی عظیم زنان را به نیروی پیشرفت بشر میافزاید، بلکه موانع و بندهای این پیشروی را که فرهنگ مردسالاری است، کنار میزند.
میدانید که برابری جنسی به عنوان یک حق انسانی ، در قلب برنامه اهداف توسعه هزاره سوم سازمانملل قرار دارد.
این برنامه تصریح میکند که «داشتن صدای برابر در تصمیمگیریهای سیاسی، از خانواده گرفته تا بالاترین سطوح دولتی، یک عنصر کلیدی برای توانمند سازی زنان است».
در دهه۹۰ برخی اقتصاددانان بزرگ جهان گامی به جلو برداشته و تصریح کردند که توسعه اقتصادی نیازمند آزادی است.
آنها همچنین تصریح کردند که «از نظر اقتصاد سیاسی توسعه، هیچ موضوعی مهمتر از بهرسمیت شناختن لزوم مشارکت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نقش رهبری زنان نیست».
حضار محترم
آنچه درباره کارکرد مشارکت فعال و برابر زنان در رهبری در اینجا توضیح میدهم، تنها نتیجهگیری نظری از اوضاع فعلی نیست.
بلکه حقیقتی است که ما در رویارویی با ملایان حاکم به آن رسیدهایم.
در مبارزه برای به زیر کشیدن استبداد مذهبی، جنبش ما دریافت که کنار زدن موانعی که بر سر راه کسب دمکراسی و آزادی بهوجود آمده، دیگر با انگیزهها و دینامیزم مبارزات قرن گذشته امکانپذیر نیست.
اوضاع سیاسی و بینالمللی چنان تنگنایی ایجاد کرده بود که نه فقط پیشروی، بلکه حتی بقای جنبش مقاومت نیازمند مبارزه حادتر و پرقیمتتری است. جنبش مقاومت دریافت که باید سقف آرمان و اندیشه خود را بالاتر ببرد.
از اینرو نقش رهبریکننده زنان را ضروری دید. این پاسخ کارساز به مسأله تغییر دمکراتیک در ایران بود. این پاسخ ، منشأ دگرگونی فرهنگی بزرگی در صفوف مقاومت ما شد.
اگر بخواهم این پروسه را به صورت فشرده به شما گزارش کنم، این است که تاریخچه پیشرفت زنان و برعهده گرفتن مواضع کلیدی توسط آنان، درست همان تاریخچه حادشدن مبارزه ما با استبداد مذهبی و بنیادگرایان حاکمبر ایران است.
از نقطه شروع این تحول، ما چند بار در بزنگاههای بسیار حساس، بر سر دوراهی قرار میگرفتیم.
هر بار باید به یک انتخاب قطعی دست میزدیم. یا آرمان آزادی و برقراری دمکراسی و نجات مردم ایران به مُحاق میرفت یا برای بقای جنبش و پیشروی آن باید بیشتر از خودگذشتگی میکردیم و سرسختانهتر وارد میدان میشدیم.
ما هر بار دیدیم که انتخاب مسیری که پیکار و کوشش جدیتر نیاز دارد، عیناً همان مسیری است که با نقش تعیینکننده زنان میسر میشود.
بهتر است بگویم، فلسفه غایی آن دگرگونی درونی که از ۲۰ سال پیش صفوف این جنبش را درنوردید و مرحله به مرحله تکامل یافت، دستیابی به دمکراسی و آزادی است که با رهبری زنان امکانپذیر است.
اما چرا میگوییم دستیابی به دمکراسی با مشارکت زنان در رهبری ممکن میشود؟ جواب این است که ما با یک رژیم بنیادگرای مذهبی رودررو هستیم که بر زنستیزی بنا شده است. پس نیرویی میتواند آن را شکست دهد که از زنستیزی بری باشد.
این حقیقت را تجربه روندهای سیاسی و اقتصادی دهههای اخیر در سایر کشورها هم گواهی میکند.
در برابر راهحلهایی که دوران آن به انتها رسیده، راهحل نویی وجود دارد که با نقش کیفی زنان شکل میگیرد.
بنابراین تا آنجا که به سه گزینه یادشده برمیگردد، مسأله این است که ما محکوم به انتخاب میان استمالت و جنگ نیستیم.
این دو گزینه در نهایت از یک جنسند و ماهیت مشترکی دارند. یعنی انتخابهایی است که توسط الگوی حاکم شکل گرفتهاند.
بهتر است بگویم این گزینهها الگویی است که تنها با قدرت و خشونت و با تضییع امکانات و سرمایههای بسیار میتواند حرکت کند و در جهت مطلوب خود گام بردارد. اما با استخراج منابع لایزال انسانی بیگانه است و در برابر موانع پیشرفت انسان عاجز است.
وقتی که این اندیشه کنار زده میشود، معلوم میشود که بنبستی که ما را به انتخاب میان وضع موجود یا جنگ مجبور میکند، کاذب است. پذیرش استمالت یا جنگ، تسلیم اجبارات شدن است.
راهحل واقعی، راهحل دمکراتیک و انسانی است که همان مشارکت فعال زنان در رهبری است.
حال میخواهیم ببینیم که نقش زنان در مقاومت ایران چگونه به آزمایش کشیده شد و در اوضاع سخت چگونه خود را نشان داد؟
شاید شما گزارشهایی درباره حملهها و توطئههایی که در سالهای اخیر علیه مقاومت ایران انجام شده، شنیده باشید. اما چگونگی عبور از آن توسط این مقاومت برای بسیاری روشن نیست.
جنبش مقاومت ایران که پایگاههایش در منطقه مرزی ایران در داخل عراق واقع است، در جریان حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ کاملاً بیطرف بود. اما بر اثر دسیسه و درخواست ملایان، مراکز مقاومت توسط آمریکا و انگلیس بمباران شد، محلهای استقرار نیروهای مقاومت هدف حمله و غارت عوامل رژیم قرار گرفت، سپس آخوندها طرحهای پرهزینه و بزرگی برای متلاشی کردن جنبش به اجرا گذاشتند و شهر اشرف تحت محاصره قرار گرفت. در برابر این وضعیت،رهبری زنان میبایست دسیسهها را درهم بشکند، از تمرکز مبارزاتی خود علیه رژیم منحرف نشود، استحکام سازمان تحت مسئولیت خود را حفظ کند و جنبش را بهپیش ببرد.
من بارها در دلم نقش آن زنان پیشتاز در اشرف را تحسین میکردم. زیرا میدیدم که آنها در شرائطی سکان جنبش را محکم در دست گرفته و به پیش میبردند که چشمانداز موفقیت برایشان دیده نمیشد. تعادل قوا در عراق و در سطح منطقه علیه این مقاومت بود و شانس و تصادفی به یاری آنها نیامد.
آنها در شرائط متحولی این جنبش را رهبری کردند که الگوی تجربهشدهیی برایشان وجود نداشت و تمام حلقات این پایداری را با هوشیاری، تصمیمهای صحیح ، ریسکپذیری و از خودگذشتگی ساختند.
رهبری زنان که در شهر اشرف به آزمایش کشیده شد، عبور شجاعانه، با روحیه و پایدار از دل سختیها و ضربهها بود.
مردان این جنبش هم که در مبارزه با فرهنگ مردسالاری، به مدارج چشمگیری دستیافتهاند با اتکا به همین پیشرفت انسانی در این پایداری سهم به سزایی داشتند و دوشادوش زنان مسئولیت خود را بهنحو احسن ایفا کردند.
در جنبش مقاومت ایران، عهدهدار شدن مواضع رهبریکننده توسط زنان البته پروسه دشواری بود. اما پیشرفت و تکامل آن، ظرفیتهای نوینی در شخصیت تک تک اعضای مقاومت بهخصوص در زنان بارز کرد. آنها از تغییرات چشمگیری برخوردار شدهاند و بهجای کنشپذیری و مسئولیتگریزی شخصیتهای استوار و مستقلی کسب کردهاند. آنها:
ـ در برابر سختیها و تحولات پیشبینی نشده، شکیبا هستند.
ـ از اشتباهات و شکستهای خود فرو نمیریزند و از هرکدام دستاورد تازهیی کسب میکنند.
ـ پذیرش مسئولیت را مشروط به هیچ شرطی نکردهاند، مسئولیتپذیریشان محدود و ترسان نیست و همه تهدیدها و پیامدهای آن را با روی گشاده برعهده میگیرند.
ـ از آنجا که پیشآمدن سیاهترین شق را بر خود هموار کردهاند، قدرت و ظرفیت خود را بالا بردهاند.
ـ ایمان آوردهاند که برای هر سختی و بنبستی راهحلی وجود دارد. این دشمن است که همهچیز را غیرممکن، همه درها را بسته و آدمی را ناتوان و ضعیف جلوه میدهد. به این دلیل است که دشمن آنها یعنی آخوندهای حاکم برایران به شدت از آنها هراسان و بیمناکند.
ـ ارزش برتر برای این زنان این است که هنگام بروز اختلاف نظرها، بهجای عکسالعمل نشان دادن، مشکل واقعی و راه برطرف کردن آن را کشف کنند.
آنها به درجهیی از ارتقاء انسانی دستیافتهاند که در مقابل رفتار و سخنان سایر خواهران و دوستان و همکاران خود، حتی اگر در منفیترین شکل باشد، دچار عکسالعمل خودبهخودی نشوند. یعنی به خصلتها و رفتار مخاطبان خود اصالت ندهند، بلکه به جای آن سعه صدر و بردباری در پیش بگیرند تا بتوانند ریشه مشکلاتی را پیدا کنند که وقتی به آن پاسخ داده نمیشود، در روابط جمعی مشکل ایجاد میکند و باعث جدل و مناقشه کاهنده میشود.
میدانید که این گام بلندی در تعالی مناسبات اجتماعی است که چنانچه به رفتار عمومی تبدیل شود، دنیایی از انرژی ـ همراه با یگانگی و همبستگی خواهرانه و برادرانه ـ بهوجود میآورد. خوشبختانه این ویژگی در میان مردان این مقاومت نیز جاری شده است.
ـ زنان این مقاومت همچنین توانایی دوست داشتن همنوعان را در خود به مراتب تقویت کردهاند. از اینرو، در کار و حرکت خود، قبل از هر چیز به این مسأله میاندیشند و برای آن راهحل پیدا میکنند که چگونه میتوانند به تعداد بیشتری از خواهران خود کمک کنند و آموزش دهند، آنها را سازمان دهند و باعث پیشرفتشان شوند. و چگونه میتوانند در نهاد یا سازمانی تحت مسئولیت زنان از پس حل تضادهای پیچیده و انجام مسئولیتهای سخت و پرحجم برآیند.
آنها این ارزش را پیشروی خود قرار دادهاند که امروز قادرند اجتماعی هماهنگ و متحد از زنان را برای دشوارترین مسئولیتها در هر زمینهیی ایجاد کنند و آموزش و سازمان دهند.
بهراستی این پدیده جدیدی در حرکت تکاملیافته اجتماعی است. این همان عنصری است که ضروری همه جوامع از جمله پیشرفتهترین آنهاست تا بتوانند به سطح قابل قبولی از دمکراسی و توسعه دستیابند.
چرا که در روندهای اجتماعی هسته اصلی مشکلات، تضاد منافع فرد و جمع است و پیچیدگی این تضاد بهخصوص در آنجاست که راهحل آن فرمول ثابت و یکسانی نیست. بلکه در هرکجا باید تشخیص داد که کدام طرف لازم است به سود طرف دیگر عقب بنشیند.
زنان این مقاومت به تجربه دریافتهاند که در هر تلاش و کار مشترک جمعی، راه صحیح حل مشکلات، مقدم شمردن منافع سایر خواهرانشان است و از این طریق است که راه زنان برای مشارکت در کلیه سطوح ادارهکننده جامعه باز میشود.
ـ آری آنها عمیقاً به رهایی یقین دارند، به خوشبختی و آزادی حتمی مردمشان امیدوارند و برای ساختن تاریخ جدید کشورشان به سختی تلاش میکنند.
دوستان عزیز
آنچه برشمردم، بخشی از دستاوردهایی است که با مشارکت فعال زنان در مبارزه علیه فاشیسم مذهبی کسب شده است.
اما همینجا لازم است ببینیم که منظور از این مشارکت چیست؟
منظور این است که این تغییر علاوهبر کسب کرسیهای مدیریت، در عین حال به معنی تغییر نگرشها، سبککارها و ارزشهای فرهنگ مردسالاری و جایگزینی آن با ارزشهای نوین انسانی است.
من برای باز کردن همین حقیقت، بحران ایران را که یک مسأله بسیار حاد جهان امروز است، در میان گذاشتم تا تفاوت عمیق میان راهحلهای مختلف در برابر آن روشن شود. در یک طرف همه راهحلها چه مماشاتگرانه باشد، چه از نوع جنگ و مداخله خارجی، بنبست و ناچاری را القا میکند.
گویا هیچ راهی متصور نیست. و برحسب آن اگر وضع موجود را ـ که استبداد و ارتجاع و توحش است ـ نپذیرید، دستخوش جنگ خواهید شد.
ما این اجبار را رد میکنیم و به محکومیت و محصور شدن در بین الگوها وچارچوبهای حاکم که هیچ افقی از آزادی و رهایی انسانی در آن نیست، تن ندادهایم.
راهها و خطمشیهای برآمده از تفکر بهرهکشانه، در بنبست است. اما اندیشهیی که نقش رهبریکننده زنان را پیشاروی خود دارد، به سرمایههای انسانی متکی است و در برابر آن افقهای بینهایت گشوده است.
ما از یک رهبری صحبت میکنیم که محصول عنصر شکوفا شده انسانی است و خودش هم بر روابط انسانی متمرکز است. این شورش بزرگی است علیه مردسالاری و فرهنگ عقبماندهیی که باید نفی شود.
بههمین دلیل وقتی در جنبش مقاومت، زنان مواضع رهبری کننده را برعهده گرفتند، این تغییر برای ما فقط یک جابهجایی مدیریتی نبود. بلکه فراتر از آن بود.
یعنی هدف، نفی سازوکار مبتنی بر تبعیض جنسی بود.
چنین نبود که مردان پستهایشان را ترک کنند تا زنان در همان پستها جایگزین شوند و همان مناسبات را با همان شیوهها اداره کنند.
چنین نبود که زنان پا در جای پای مردان بگذارند یا در کلوپ مردان پذیرفته شوند. خیر، اصل موضوع این بوده و هست که روابط کهنه مبتنی بر بینش مردسالاری کنار زده شود و جای خود را به روابط انسانی بدهد.
حضور زنان در رهبری در مقاومت ما، مردان را حذف نکرد، سبب انفعال یا افت آنها نشد. به عکس آنها را از بندهای فرهنگ مردسالار که بر ذهنها ، ارادهها و عاطفههایشان پیچیده شده بود، رها کرد.
آنها تجربههای خود را به زنان منتقل کردند و از آنان که افقهای تازهیی را گشوده بودند، بسیاری چیزها را آموختند.
پس ما به رهبری زنان این گونه نگاه میکنیم: یک آرمان پیشرو انسانی
اینجاست که میتوان به سئوالهای اساسی جواب داد. مثلاً این که چگونه میتوان بنیادگرایی و زنستیزی را شکست داد؟ یا این که چگونه میتوان از گورزاد شدن دمکراسی در کشورهایی تحت نفوذ بنیادگرایی ممانعت کرد؟
پاسخ این است که اگر میخواهید فرهنگ مردسالاری به عنوان یک فرهنگ غیرانسانی را از بین ببرید، باید تمام آن را از بین ببرید. راه رسیدن به این هدف رهبری زنان است.
براین اساس، برقراری دمکراسی بدون نقش فعال زنان در رهبری جامعه امکانپذیر نیست و هر تغییری بازگشتپذیر است.
و براین اساس ما به رژیم ایران که با صدور بنیادگرایی و تلاش برای تسلیح خود به جنگافزار هستهیی،جهان بشر را تهدید میکند، پاسخ میدهیم.
حضار محترم
در بحث امروز، من به تهدید بنیادگرایی که برای تمام بشر نگران کننده است، اشاره کردم. اما وقتی به آرمان برابری و به مبارزهیی که درگیر آن هستیم میرسم، همه افقها در برابرم پر از امید میشود. امیدهای واقعی به آنکه میتوان سیاهی و تیرگی امروز را به روشنی تبدیل کرد. میتوان بندها را گسست و رهایی و آزادی را به دست آورد.
زنان که هیچ انگاشته میشوند، میتوانند و باید همه چیز باشند. نه تغییرات بنیادی زنان رؤیایی است، نه رهایی عموم بشر.
تنها راهحل عملاً ممکن برای رهایی، راهحلی است که انسان را والاترین موجود برای انسان تلقی کند و در نتیجه آرمان برابری را نصبالعین خود سازد. این افقی است که پیشروی ماست. و مطئناً در آن پیروز خواهیم شد.
از همه شما متشکرم.
- برچسبها:حقوق زنان, رژیم ایران, زنان, زنستیزی